۹۶/۰۴/۱۱ ۱۴:۱۸
شناسه خبر : 20096
سفرنامه پیاده روی اربعین۹۵- آهن کهنه و توهم میلیاردی
هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- … در طول ۲۰۰ کیلومتر راهی که طی کردیم، یک خودرو را هم ندیدم که از روی پل ها بگذرند.، انگار شرکت سازنده جاده، برای گرفتن پول بیشتر! این همه پل هوایی را در عرض جاده، احداث و بقول ما (انداخته)!!! اینک ساعت یک و نیم است و جلوی یک ...
هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی-
… در طول ۲۰۰ کیلومتر راهی که طی کردیم، یک خودرو را هم ندیدم که از روی پل ها بگذرند.، انگار شرکت سازنده جاده، برای گرفتن پول بیشتر! این همه پل هوایی را در عرض جاده، احداث و بقول ما (انداخته)!!! اینک ساعت یک و نیم است و جلوی یک موکب (چادری) برای نماز و نهار ایستاده ایم (نهار موکب باب طبع همراهانم نیست) نماز خواندیم و چند تن از همراهانم اندکی غذا خوردند.. ومن چای… و به راه افتادیم…
غیر از لاستیک های سوخته و رها شده، آنچه درکناره های جاده زیاد به چشم می خورد: ۱ – خاکریزهای جنگی نیمه خراب شده، سنگرهای تانک، خاکریزهای معمولی ونونی شکل بودند (این نونی شکل ها، آدم را یاد عملیات رمضان می اندازد).
۲ – آهن کهنه (این مورد در مرز شلمچه تا بصره هم دیده می شد). آهن کهنه از ماشین های شخصی سوخته…. تانکها و ادوات نظامی از کار افتاده و نیمه سوخته (آثار بجا مانده از حمله آمریکا و انگلیس به عراق) و تانکرهای آتش گرفته مخصوص حمل نفت و بنزین… و خودروهای چپ شده و تصادف کرده! که در دو طرف جاده و در منطقه وسیع لم یزرع اطراف پراکنده و رها شده است… (ناگهان آن قسمت، فیثاغورثی مغزم همراه با ولع و طمع به کار می افتد!)
کاش، می آمدم، این آهن کهنه ها راجمع می کردم و می فروختم، اگر هر کیلو آهن کهنه را ۵۰۰ تومان حساب کنیم، فکر کنم آن تانک سوخته که حدودأ ۵ تن وزن دارد و آن خودرو که ۲ تن وزن دارد و … آهن های آن اتوبوس و… آن … و این آهن نرده های بجا مانده را ضرب کنیم در فلان مبلغ و….
احتمالأ چندین میلیارد به جیب می زنم! برای فرزندم، زن می گیرم! مقداری پول به آن دخترم می دهم تا خانه بخرد!
آن پسر کوچکم را به دانشگاه می فرستم! یک خانه بزرگ می خرم! سالها در این خانه ۷۰ متری قدیمی جان کندم و…. ناگهان!
راننده آنچنان محکم ترمز زد که همه سرنشینان، دادشان در آمد، آن وقت بود که فهمیدم توهّم میلیاردی زده ام (راننده بی معرفت نگذاشت پول ها را بشمارم!) امّا از آنجا که آرزو بر جوانان عیب نیست، توهّم و تخیّلات هم بر پیران، عار نیست!!!
اکنون رسیده ایم به چهار راهی (بطحاء). دقیقأ ۲۰۵ کیلومتر از بصره دور شده بودیم (هنگام حرکت از شلمچه، شماره کیلومترشمار ون را یادداشت کرده بودم).
راستی یادم رفت بگویم، از شلمچه تا این چهارراه (در جاده های بیرون شهر) هرگز یک تابلو راهنمایی و رانندگی ندیدم! نیست که ببینی!؟ (حتی یک تابلو)….
جاده دو طرفه رو به جلو ادامه دارد و به سمت دیوانیه، نجف و در نهایت به کربلا می رسد… و جاده سمت چپ به سمت شهر، بطحا… سماوه و … که درادامه به نجف می رسد (این راه میان بُر است). خودرو ما هم به سمت شهر بطحاء می رود، البته تمام ون ها که مسافر نجف را می برند، از همین جاده عبور می کنند.
در این چهارراه برخورد کردیم به کسانی که از اهواز و بصره پیاده در حرکت بودند. (آنها از بصره، از سمت جاده های فرعی، تنومه- القرنه- ناصریه آمده بودند) و از اینجا به بعد خودروهای مسافر بر و غیرو… با پیاده روندگان همراه هستند!
جاده بسیار باریک و پر ترافیک است! جاده دوطرفه است؛ یک باند در اختیار پیاده روندگان که همچون سیل در راهند و باند دیگر برای رفت و برگشت خودروهاست. ترافیک شدید است و حرکت به کندی صورت می گیرد.
در حاشیه شهر بطحاء که جزء استان سماوه است، خوردو وارد پمپ بنزین می شود و فضولی من گل می کند! پیاده می شوم که بدانم بنزین درعراق لیتری چند است؟ (به کیلومتر شمار پمپ بنزین نگاه کردم. ۴۰ لیتر زده شد و راننده ۳۶۰۰۰ دینارعراقی پرداخت کرد). به پول ما می شود هر لیتر ۲۷۰۰ تومان!