۸:۲۷:۰۶ - شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۶
سفرنامه پیاده روی اربعین۹۵ – بصره قسمت دوم
هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- آنچه در قسمت اول درباره بصره نوشتم، مربوط به سمت شرقی و اندکی از شمال شرقی بصره بود و الا هرچه به مرکز و به سمت غرب وجنوب بصره می روی، ساختمان های سربه فلک کشیده و بلوار و جاده های خوب و شهرنشینی مدرن را می بینی (برعکس قسمت

copy-2-of-photo_2016-06-08_01-36-35هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- آنچه در قسمت اول درباره بصره نوشتم، مربوط به سمت شرقی و اندکی از شمال شرقی بصره بود و الا هرچه به مرکز و به سمت غرب وجنوب بصره می روی، ساختمان های سربه فلک کشیده و بلوار و جاده های خوب و شهرنشینی مدرن را می بینی (برعکس قسمت شرقی و شمال شرقی شهر بصره!).

 

 در اطراف شطّ العرب، مشاهده کشتی ها و دیدن نور پردازی های اطراف ساحل و  پیرامون پل ها، دیدن کشتی های در حال حرکت و ایستاده، زیبایی های خاصی دارد که آدم را به یاد آبادان و اهواز و خرمشهر می اندازد. در استان بصره که سراسر است از منابع خدادادی نفت، وجود بیش از حد، تابلوهای شرکتهای خارجی در رابطه با استخراج نفت درمرکز شهر، تعجبم را برمی انگیخت و از درون غمگینم می نمود!

 

در بصره، تنوع خرما در رنگها و اندازه های مختلف، بسیار زیاد است (بسته بندی خوبی ندیدم) بعضی از آنها را که چشیدم، خیلی خوشمزه بودند (اما خرمای بم و خفر و جهرم چیز دیگری است). باری به محل صرافی می رویم و یک صراف را می بینیم با یک میز شیشه ای کوچک، توی پیاده رو همراه با چندین صراف دیگر با همین شباهت!

 

طبق گفته مأمور بین راه (که شرحش گذشت) راننده باید از ما نفری ۵۰۰۰۰ تومان بگیرد، از آنجا که راننده راضی نبود و مبلغی هم که آن مأمور گفته بود، کم بود؛ ما به او نفری ۶۰۰۰۰ تومان دادیم.

 

یک اتفاق بین سه «خود محور»؟! من و صرّاف و یکی از همراهانم رخ داد. “خود محور اول” می گفت: تک به تک، پول را به راننده بدهیم. من “خود محور دوم” همه کرایه ها راجمع کردم ۹۰۰۰۰۰ تومان خواستم بدهم به راننده که ناگهان، “خود محور اول” پول را از دستم کشید تا هزینه هر نفر را، تک تک به صراف بدهد. “خود محور سوم” صرّاف بود که پول را یکجا از دست او با عصبانیت کشید و به عربی چیزی گفت که نفهمیدم.

 

شروع کرد به شمارش و گفت: ۲۰۰۰۰ تومان کم است. هرچه گفتیم بده پول را بشماریم نداد! و او کله خراب تر از این حرفها بود (شاید پاچه پاره) و چون امکان درگیری صد در صد بود، بیست هزار تومان را دادم و رفع شر کردم.

 

اما صرّاف بدلیل آنچه من به فارسی می گفتم و حالتم، حالت عصبانیت بود و او فارسی بلد نبود که بفهمد چه می گویم!، که اگر هم بلد بود، لب خوانی نمی دانست!، رو به من کرد و به عربی گفت: “زبان نفهم”! بیچاره نمی دانست من زبان نفهم نیستم بلکه کسی زبان مرا نمی فهمد!

 

اینک راننده خرسند و ما هم راضی، از جاده دوبانده (بصره- نجف) به سمت نجف به راه افتادیم. هنوز چند کیلومتری از بصره دور نشده بودیم که همراهانم ادای گرسنه ها را در آوردند. راننده علاوه بر لایی کشیدن و سرعت زیاد رفتن، زنگ خور گوشیش هم واقعأ زیاد بود! از حق نگذریم، ماهر بود ولی نفس در سینه من و همراهانم حبس شده بود و پاهایمان را گویی پشت فرمانیم و پدال ترمز را تحت فشار قرار می دادیم…

 

خوبی به این بود که جاده دو بانده بود. من چون روی صندلی جلو نشسته بودم، با دست و اشاره به راننده می فهماندم که آهسته برود. او سر تکان می داد اما از سرعتش نمی کاست. روی کاغذ نوشتم “طعام” و دادم راننده و او گفت: «یَنتَظِرُ السّاعه» یعنی یک ساعت دیگه… در بین راه، یک سایه بان بزرگ با چوب و شاخه های درخت نخل زده بودند و یک نفر، وسط جاده راگرفته بود و خودروها را وادار به ایستادن می کرد. لیوان های یک نفره ی یک بار مصرف آب به همراه موز به سرنشینان می داد. هرنفر دو لیوان آب و یک موز بود امّا نمی دانم همراهانم چه ترفندی به کار بردند که یک کارتن موز و چند شِل آب اضافی آمد درون وَن!

 

امّا آنچه در جاده دو بانده می بینم… درکنار جاده، وجب به وجب لاستیک های سوخته خودروهای سبک و سنگین به چشم می خورد. (احتمالأ چون جاده در یک دشت برهوت و تاریک است، جهت روشنایی شب برای ماشین هایی که احتیاج به تعمیر پیدا کرده اند، این لاستیک ها را آتش زده و رها کرده اند).

 

۹۰ درصد آسفالت و جاده سالم است. از نوع ساخت وآسفالت این جاده به طور یقین می شود فهمید که کار شرکت های خارجی است! هر از چند کیلومتر، یک پل هوایی جهت دور زدن و به رفتن به سمت آن طرف جاده رفتن و برای عبور به سمت معادن نفت و یاروستاها احداث شده که تعدادشان زیاد است و…


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر