۲۱:۰۹:۱۹ - جمعه ۱۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
اندر ماجرای همه چی و مابقی قضایا…
هفته نامه مرودشت، علی کشاورزی- بنا بر شواهد متعدد و از همه  مهم تر، اعتراف خودش، این تحلیل گر آبکی، از ثبات عقلی چندانی برخوردار نیست. اگر می بینید که در یک شماره از هفته نامه مرودشت، از ایشان در سه صفحه یاد می شود و در یک شماره، اثری از وجود بی وجودش نیست،

هفته نامه مرودشت، علی کشاورزی-

ali-keshavarzi

بنا بر شواهد متعدد و از همه  مهم تر، اعتراف خودش، این تحلیل گر آبکی، از ثبات عقلی چندانی برخوردار نیست. اگر می بینید که در یک شماره از هفته نامه مرودشت، از ایشان در سه صفحه یاد می شود و در یک شماره، اثری از وجود بی وجودش نیست، همانا در اثبات همان “عدم ثبات” است. ای خلایق بدانید و آگاه باشید که من نیز چون شما، در انتهای هر سال، چون می بینم که معادلات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ام، بر هم خورده و با اهداف از پیش تعیین شده، بسی فاصله دارد، به خود قول می دهم که سال جدید انسان جدیدی بشوم و کاری بکنم کارستان، اما چه کنم که بر اساس قانون گراویتی ایزاک نیوتن یهودی، تحت تاثیر آب و هوای شیراز قرار می گیرم و با خود می گویم:

“عامو حالو ایی اول سالی، حوصله داری؟”

و حاصل این می شود که مطالب از چهارشنبه سوری پارسال تا امروز، همه روی هم جمع شده و نتیجه شده این آش شله قلمکاری که می بینید.

 

اندر باب چهارشنبه سوری:

در باب چهارشنبه سوری، سینه خواهم “شرحه شرحه از فراق/ تا بگویم شرح درد اشتیاق”

یکی از مشکلات ما در حوزه فرهنگ این است که با افرادی رو به رو هستیم که فرهنگ و ساز و کارها و روابط آن را نمی شناسند. جامعه شناسی نخوانده اند و روانشناسی اجتماعی نمی دانند.

 

برخی از افراد، فرهنگ را در نصب پلاکارد و بنر و پوستر و برگزاری یک مجلس(اعم از عزاداری یا جشن و سرور) می بینند. یک اصطلاح غیر علمی هم لق لقه دهان شان شده به نام “فرهنگ سازی”. این اصطلاح همان قدر مسخره است که بگوییم:”فسیل سازی”. همانطور که برای ساخته شدن، یک فسیل، میلیون ها سال وقت لازم است، برای به وجود آمدن فرهنگ هم، حداقل  پروسه ای چند صد ساله لازم است. عده ای فکر می کنند با برگزاری دو تا مجلس سخنرانی و همایش یا نصب دو تا بنر یا پخش دو تا فیلم مستند، تغییری در فرهنگ جوامع پیش می آید.

 

فرهنگ هر کشوری، متاثر از وقایع تاریخی، موقعیت جغرافیایی، قدمت تمدن آن جامعه، اقوام تشکیل دهنده ملیّت، مذهب غالب و مذاهب اقلیّت و نیز ساختار اجتماعی فرهنگی همسایگان و کشورهای طرف مراوده است و به همین دلیل، در فرهنگ کشوری مثل ایران، رسوم و باورهای دوران عیلامیان، مادها، هخامنشیان، سلوکی ها تا پارت ها و اشکانیان و ساسانیان تا رسوم و عقاید دوران اسلامی، دوران مغول، باورهای ارمنی، یهودی، زرتشتی، روسی، انگلیسی، ترکی، عربی،کردی، لری، ترکمنی، افغانی، هندی، آمریکایی و…. قابل مشاهده است.

 

این آداب و رسوم در رگ و پی ساختار فرهنگی این ملت چنان تنیده شده و رسوب کرده که قابل جداسازی و تفکیک و ممانعت نیست. هر تلاشی جهت تغییر، ابتدا باید بر حسب ضرورت و سپس در نهایت هوشمندی و هدفمندی و ظرافت، صورت گیرد. برخوردهای چکشی و بخشنامه ای نه تنها کاری را درست نمی کند، بلکه موجب واکنش جامعه نیز می گردد.

 

فرض کنید، در این کشور، حکومتی هر چند مقتدر بخواهد، مانع از برگزاری مراسم عاشورا شود، به نظر شما چه قدر و تا کی موفق خواهد بود؟ عاشورا، جزیی جدایی ناپذیر از فرهنگ این کشور است، هلال ماه محرم که پدیدار می گردد، خون در رگ شیعیان به جوش می آید، کسی می تواند عاشورا را از این ملت بگیرد؟ هیهات. حکومت توتالیتر شوروی، بیش از هفت دهه با تمام قوا، با تمام جنبه های مذهب مبارزه کرد، پس از فروپاشی شوروی، دوباره بانگ «الله اکبر» از مناره ها برخاست و مساجد مملو از مسلمانانی شدکه پیوندشان با مسلمانان پیشین به کلی گسیخته بود.

 

جشن ها و مراسم ملی هم از این جمله اند. رو در رو ایستادن با مراسم چهارشنبه سوری، عید نوروز و سیزده بدر هم نتیجه مناسبی ندارد. من به نیکی یاد دارم که در سال های دور، مراسم چهارشنبه سوری در همه جا برگزار می شد، نه مشکلی پیش می آمد و نه نیازی به وجود نیروی انتظامی داشت. مردم گروه گروه، پشته های آتش درست می کردند، از روی آن می پریدند و شادی می کردند. من کاری به درست یا غلط بودن مراسم چهارشنبه سوری ندارم، حرفم این است که مردم این رسم را دوست داشتند و در کمال آرامش آن را برگزار می کردند. برای مردم شبی بود برای دور هم جمع شدن، برای شادی کردن، برای تحرک و شادابی، طی هزاره ها مردم این رسم را حفظ کرده اند، هیچ موضوع غیر شرعی و خلاف دین هم در آن نیست.

 

ما چه کار کردیم؟ ابتدا این رسم ملی مردم را مسخره کردیم، بعد خرافاتی خواندیمش، بعد جلویش را گرفتیم.

 

عکس العمل مردم چه بود؟ با استفاده از ترقه هایی که سوداگران زرنگ از چین آورده بودند، نسبت به ممنوعیت چهارشنبه سوری واکنش نشان دادند، آن هم نه فقط در شب چهارشنبه سوری، بلکه کل ماه اسفند، تمام کوچه ها در طول شب، یادآور جنگ خیابانی بود.

 

مثلا آمدیم فرهنگ سازی بکنیم، از یک هفته مانده به چهارشنبه سوری، چهل کانال تلویزیون، بیمارستان سوانح سوختگی را نشان می دهد که ای مردم بدانید و آگاه باشید که چهارشنبه سوری جیزه!!! مگر کسی باور کرد؟

 

عصر سه شنبه آخر سال(به قول آنها که نمی خواهند حتی نام چهارشنبه سوری را بیاورند)مردم را که نمی شود در خانه شان حبس کرد، در شیراز بولوار چمران و در مرودشت، تخت جمشید، محل گردهمایی مردمی است که می خواهند این مراسم را برگزار کنند.

 

از اول اسفند، فکر و ذکر تمام نیروهای زحمتکش امنیتی و انتظامی شهر، درگیر چهارشنبه سوری است. جلسه می گذارند، مانور برگزار می کنند، آماده باش اعلام می کنند و شب چهارشنبه سوری هم مسیرهای ورودی به تخت جمشید را مسدود می کنند.

 

مردم اهالی شهرک ولی عصر (عج)، شمس آباد تخت، محمدآباد، عزآباد، خیرآباد، بریانک، سلطان ولایت، مقصودآباد، چهارتاق، اسماعیل آباد، ارزنه  و عشایر منطقه و صاحبان کارگاه ها و مجتمع های دامداری منطقه، برای تردد به مرودشت و برگشت به خانه هایشان مشکل دارند. بیماران اورژانسی و زنانی که در آستانه ی زایمان هستند هم که دیگر جای خود دارند و ….

 

بالاخره مردم هم بیکار نمی نشینند، حتی اگر شده از صبح روز سه شنبه خود را به تخت جمشید رسانده و تا عصر صبر می کنند. عده ای هم در میدان ملل، ماشین خود را پارک کرده، پیاده به تخت جمشید می روند. آتش می افروزند و ترقه در می کنند، حیف که فردوسی زنده نیست تا در مورد جنگ ترقه ها اشعار حماسی بسراید. آدم فکر می کند، واقعا در وسط جنگ قرار دارد.

 

این همه آماده باش و تجهیز نیرو و سخت گرفتن به مردم و خروج میلیاردها تومان ارز مملکت برای واردات ترقه از چین، همه و همه نتیجه ی یک کار غیر هوشمندانه است. نتیجه کار کسانی که خواستند بدون مطالعه، رو به روی رسوم و فرهنگ یک ملت بایستند. خوب برادر اگر مردم را به حال خودشان رها می کردیم، این حالت انفجاری پدید نمی آمد.

گستردگی چهارشنبه سوری که از سیزده بدر بیشتر و فراگیرتر نیست، در سیزده بدر چه اتفاقی می افتد؟ اگر با چهارشنبه سوری هم منطقی برخورد کنیم، مطمئن هستم که هیچ اتفاقی نمی افتد و نیازی هم به این همه بگیر و ببند و راه بندان و سخت گیری نیست. امتحان کنیم، امسال بدون استفاده از نیروی های دیگر، فقط با همکاری پاسگاه تخت جمشید جهت گشت زنی، مراسم چهارشنبه سوری را برگزار کنیم. بدون راهبندان و ایجاد مانع برای مردم، قول می دهم هیچ مشکلی پیش نیاید. انگار ما عادت کرده ایم که مسایل را برای خودمان پیچیده کنیم.

 

یادمان نرفته که روزگاری آتاری ممنوع بود، ویدیو ممنوع بود، چه بگیر و ببندها و چه تعقیب و گریزها، بر سر ویدیو روی می داد. حال اگر از میلیون ها شهروند ایرانی بپرسید که آخرین بار کی به سراغ ویدیوی خود رفته و از آن استفاده کرده اند؟ حتمأ از ایشان خواهید شنید که حداقل در ۵ سال اخیر، ویدیوی خود را حتی روشن نکرده اند. شما یکی دو سال، در مورد چهارشنبه سوری، سخت نگیرید، باور کنید مردم از آب و تاب این جوری می افتند. بخش عمده ی این ترقه ها، در واکنش به سخت گیری بی مورد است.

 

اندر باب مهمانان نوروزی:

الحمد لله، سال به سال از تعداد میهمانان نوروزی در تخت جمشید کاسته می شود، نمی دانم علتش وضعیت اقتصادی مردم است یا وجود زیرساخت های مناسب  و کافی گردشگری در تخت جمشید؟!!!

 

طبق اطلاعات واصله، سرویس های بهداشتی تخت جمشید، در نوروز ۹۴ تا روز چهارم فروردین آب نداشتند و امسال تا روز سوم. به نظرم برنامه ریزی های دقیقی صورت گرفته که چنین تحول عظیمی در عرصه ی گردشگری در تخت جمشید رخ داده است.

 

این مهمانان نوروزی هم موجودات عجیبی هستند، تنها سودشان برای مرودشت، ایجاد ترافیک سنگین است. هتل و غذا و سوغات شان را در شیراز می گیرند. خودرویی۵۰۰۰ تومان و نفری ۲۰۰۰ تومان هم پول پارکینگ و بلیط ورودی می دهند، تازه پول بلیط هم به حساب میراث فرهنگی تهران واریز می شود. به هر حال گله ای نیست، به قول خیام:

 “این بود نصیب ما ز دیوان قضا                ما را چه گنه؟ نصیب ما این کردند”

 

البته غیر از نصیب و قسمت، در عرصه ی صنعت توریسم، یک کارهایی هم مسئولین شهر باید بکنند، که الحمدُلله نمی کنند و یک کارهایی هم باید نکنند که شکر خدا می کنند، انشاءالله که خدا از بزرگی کم شون نکنه.

 

هم چنین امروز مشاهده کردیم که تعداد زیادی گوسفند و بز در حال بازدید از آثار محافظت شده ی شرق تخت جمشید و حوالی فرودگاه آن هستند. در عجب بودم که از کی تا به حال، بزها و گوسفندان، به آثار باستانی این قدر علاقمند شده اند و در جایی که از ورود مردم جلوگیری می شود، برای ایشان مجوز صادر کرده اند؟ بعد کلاغی که بر فراز یکی از درختان جنگل کاج تخت جمشید نشسته بود، چون حیرانی مرا دید، گفت: “ظاهرا قوچی فرهیخته که به اهمیت چرا در آثار باستانی واقف بوده، خود را به فریزر یک بنده ی خدایی وقف کرده است و با فدا کردن جان ناقابل خود توانسته است، مجوز ورود سایر گوسفندان و بزها را به این منطقه اخذ کند، زهی فرهیخته قوچا که او بود”

 

مرا به کلام کلاغان اعتقادی نیست اما “ای بیادت هی هی و هی های من/ ای فدایت جمله ی بزهای من”

 

فور اگزامپل بندر کنگ:

به دعوت دوستی، در تعطیلات نوروز امسال از بهر سیاحت و سیر آفاق و تفکر در اوضاع جهان، به بندر لنگه شدیم. این جناب از سالیان دور قرابت و ترددی با خطه ی جنوب داشته است. در زمانی نه چندان دور، از بوشهر که راه می افتادی شهرها و بنادرخورموج و دیر و کنگان و سیراف و عسلویه و گاوبندی و لنگه تا بندر عباس، مکان هایی بودند که تابلو داشتند یعنی شما می فهمیدی اینجا باید آبادی باشد.

 

امروز هر یک از این نقاط که نام بردم، چونان نگینی بر انگشتری جنوب می درخشند. البته نام گاوبندی به شهر پارسیان، تغییر یافته است. سایر بنادر مثل آفتاب و کنگ و خمیر و … را به سختی می شد پیدا کرد. بندر لنگه با حفظ بافت سنتی و باستانی خود، در عرصه زیبا سازی و آفرینش بافت جدید و مجتمع های تجاری و دانشگاه آزاد و بهسازی ساحل کاری کرده است کارستان. اما مردم آن شهر، ناراحت بودند و می گفتند: شهردار غیر بومی است و غبطه ی بندر کنگ را می خوردند.

 

بندر کنگ به بندر لنگه چسبیده است، به کنگ شدیم. سر میدان” ناخدا”، چند چادر اطلاع رسانی دایر بود. شهرداری، اورژانس، نیروی انتظامی و یک موسسه مردم نهاد. با چه متانت و احترامی با مسافرین برخورد می کردند. تمام اطلاعات گردشگری، خدمات شهری و نیازهای احتمالی مسافران را طی چندین کتاب، نقشه و بروشور گلاسه ارایه می کردند.

 

امنیت شهر، در بالاترین حد تصور بود. بازار در کمال احترام و نهایت انصاف، با مشتریان برخورد می کرد. کنار دریا و در ساحل، نیروی انتظامی و سربازان، زمانی که خانواده یا خانمی را در مسیر خود می دیدند، مسیر خود را عوض می کردند. من شب ها در مهمانسرای سایت پدافند عامل ارتش، مهمان بودم، آخر شب که با خانواده، در محوطه پیاده روی می کردیم، هنگامی که به سربازان نگهبان، “خسته نباشید” می گفتیم، زمانی که می دیدند با خانواده هستیم، بدون این که سر بر کنند، تشکر نموده، رد می شدند.

 

اهالی شهر، دست به دست هم داده بودند تا شهر را بسازند، خیابان های بافت جدید، حداقل ۴۵ متری بود که در برخی مناطق به ۶۰ و ۷۵ متر نیز می رسید، در بافت جدید علاوه بر استفاده از الگوهای معماری نوین، المان های قدیمی شهر را حفظ کرده بودند. در بسیاری از مناطق، علیرغم استفاده از مصالح نوین در ساخت ساختمان های جدید، معماری قدیم خود را به کار گرفته بودند.

 

یکی از شهروندان، لنج یک و نیم میلیاردی خود را به رایگان در اختیار شهرداری قرار داده بود تا مسافران نوروزی را به دریا ببرند. دیگری یک خانه ی اعیانی باستانی گرانقیمت  را به موزه ی مردم شناسی شهر بخشیده بود. مردم تمام وسایل عتیقه و قدیمی خود را به این موزه هدیه کرده بودند. کارمندان ادارات، عصرها به طور افتخاری، راهنمای مردم بودند. ده ها انجمن ادبی، شعر، موسیقی و … در این شهر فعال بود.

 

اسناد خانواده ها از حدود ۲۰۰ سال اخیر را یک جا گرد آورده بودند، نقشه ی سفر های دریایی از بندر کنگ به بصره و دهلی و ماداگاسکار و تانزانیا و محموله های تجاری هر سفر را مستند کرده بودند. ابزار دریانوردی که در روزگاران قدیم تنها به نقشه ی آسمان و ستارگان متکی بود را به نمایش گذاشته بودند. ابزاری داشتند که با تنظیم کردن آنها بر سیاراتی مثل مشتری، مریخ یا اورانوس، زوایایی را به دست می آورند و با استفاده از  این زوایا، در کتاب های لاتین، طول و عرض جغرافیایی را محاسبه می کردند.

 

گواهینامه های دریانوردی که در سال ۱۹۵۳ و ماقبل در لندن صادر شده بود. مصاحبه با ملوان کشتی (مل مسی)که در راه آفریقا مورد حمله ی زیردریایی متفقین قرار گرفته بود و غرق شده بود. نشست  و گفتگو با ناخدایان قدیمی که امروز در سن ۹۰ سالگی، با اینترنت کار می کردند. واقعا اعجاب آور بود. کنگ را شهر هزار مسجد هم می نامند، فاصله ی مساجد گاه چنان اندک است که صدای مؤذنین در اذان های پنجگانه در هم می پیچد.

 

یکی از موارد قابل توجه،  مسجد جامع اهل سنت این شهر بود. سرویس بهداشتی مساجد برادران اهل سنت خارج از حیاط مسجد است. مسجد نسبت به پیاده رو یک تو رفتگی دارد. جلو در سرویس بهداشتی باید کفش ها را بیرون آورد و بیش از تعداد کابین های سرویس، در آن جا دمپایی های تمیز و نو گذاشته اند. با دمپایی وارد محوطه ی سرویس و کابین می شوید. در هیچ جای کشور، من چنین سرویس بهداشتی های تمیزی ندیده ام، حتی در وزارتخانه ها! سپس دم در خروجی محوطه ی سرویس دمپایی را گذاشته و با کفش مسافت کوتاهی را طی می کنی تا به وضوخانه برسی، دوباره باید کفش ها را بیرون بیاوری و با پای برهنه وارد شوی، در و دیوار از سنگ سفید است. شیرهای آب گرم و سرد  و مایع دستشویی و جای نشستن برای وضو گرفتن به طریقه ی اهل سنت. جلو در حیاط مسجد نیز جا کفشی گذاشته اند که باید پا برهنه وارد شوی.

 

این مجموعه، بدون نگهبان ۲۴ ساعته باز است. من در این اندیشه بودم که اگر این مسجد در شهر من بود، دمپایی ها و شیرهای مخلوط و سایر تجهیزات آن، به آنی غیب می شدند.

 

مردم این شهر برای هر کارشان برنامه و فلسفه ای داشتند، عطرآگین کردن البسه برای نماز جمعه، پاشیدن چهارنوع عطر به مهمان، به هنگام ورود مهمان به خانه شان، یکسان بودن سحری تمام اهالی در شب اول ماه مبارک رمضان(عدسی)، پرداخت سه نوع خیرات  مخفیانه در سه شب مختلف در هر هفته. سه شنبه شب ها به خویشان، چهارشنبه شب به همسایگان و هم شهری ها و پنج شنبه شب به غریبان و در راه ماندگان.

 

نیک که نگریستم، دیدم زیربنای تمام رفتارهای خوب ایشان، فرهنگ غنی و پربار ایشان است. راستش خیلی غصه خوردم. به حال خودم که در شهری زندگی می کنم که وندالیسم بیداد می کند. شهری که از مدیریت فرهنگی قدر و توانمند، بی بهره است.

 

اندر ماراتن پارس

ماراتن، نماد شکست ایرانیان در جنگ با یونان است. خوب البته تصدیق می فرمایید که آن ها زرنگ و بیدار و هوشیار بودند و توانستند این واقعه را تا امروز زنده نگه دارند و در المپیک هم جایش دهند و کار را به جایی برسانند که زیر گوش مرحوم خشایارشاه و ابوی گرانقدر ایشان، جناب داریوش شاه، این مسابقه را برگزار کنند و استخوان های پودر شده این دو بزرگوار را در قبر سنگی شان، بلرزانند و اندکی هم به ریش ما بخندند.

 

من خدمت چند تن از بزرگواران، عرض کردم که البته مسابقه و ورزش و جلب سیاحان کار نیک و پسندیده ای است، اما بیایید اسمش را عوض کنیم، مثل هلیکوپتر که شد بالگرد یا کامپیوتر که شد رایانه، اسم این مسابقه هم به نام قهرمان آبادانی ایران بگذارید “دریاقلی سورانی” و البته کلی هم در باب دریاقلی سورانی توضیح دادم اما نشد، ظاهرا با خود گفته اند، اسم دریاقلی، کلاس ندارد.

 

با توجه به کمبود وقت و شیطنت های جانبی و به روال همیشگی، مسئولیت ناپذیری مقامات استان، اما شکر خدا، مسابقه و مراسم بسیار خوب و آبرومندانه اجرا شد، البته با چند نقطه ضعف قابل و غیرقابل اغماض. اول این که نشان داد، اگر ما همین چند تا محصل مدرسه ها را نداشتیم، در مراسم افتتاحیه و اختتامیه، کلاه مان پس معرکه بود، یعنی در جذب عامه ی مردم واقعا ناتوان هستیم. محصلین مدارس چه با لباس فرم و چه لباس محلی واقعا به مراسم رونق دادند و در اینجا از گروه سرود هنرستان زینب کبری، به رهبری خانم مریم حیدری فر باید یاد کرد که بهترین بخش برنامه مراسم را به نام خود ثبت کردند.

 

دوم، این همه برنامه ریز و مجری و اعوان و انصار، نتوانستند یک استیج خوب بر پا کنند تا بتوانند قهرمانان را به مردم معرفی نمایند. یک استیج ضعیف کمر شکسته لایق این مراسم نبود.

 

من در طول برنامه متوجه شدم که از دست اندرکاران برنامه به خوبی تقدیر و تشکر نشد! از شورای معزز شهر و سایر مسئولین، ریاست محترم تربیت بدنی و مقامات ورزشی استان و استانداری و… زیاد یاد نشد. تا آن جایی که یادم است، از بلندگو به چهل و شش زبان و لهجه ی زنده ی دنیا، فقط هشت هزار و ششصد و نود و سه بار از ایشان تقدیر و سپاسگزاری شد.

 

هر چه به  برخی از مسئولین محترم گفتم که: ”فارغ از اول و آخر شدن شرکت کنندگان، این مهمانان خارجی را روی استیج بیاورید تا مردم، آنان را تشویق کنند و ورودشان به ایران و شرکت در مسابقه را ارج  نهند”، همه گفتند: «به به چه پیشنهاد خوبی و طبق معمول هیچ کاری نکردند.»

 

آخرش هم، زود مراسم اختتامیه را کلید زدند و زمانی که مسئولین محترم به خانه یا اداره  متبوع خود بازگشته بودند، هنوز چند دونده ی بی نوا در مسیر بودند که ظاهرا وضعیت یکی از خارجی ها مناسب نبوده و توسط مردم امداد رسانی و یاری شده است.

 

در پذیرایی طی مسیر و در انتهای مسیر  هم کوتاهی هایی مشاهده می شد و همان مختصر سور و سات پذیرایی هم در برخی موارد به دستِ یارانِ پاک دست! افتاد.

 

زرقانیهای فرهیخته و موقع شناس با هدیه دادن کتاب، شهرشان را به توریست ها معرفی کردند اما مرودشت که میزبان اصلی بود، هم چنان در حال استخراج قند از چغندر بود.

 

اما به هر حال، روز شادی بود برای مردم؛ یک روز بزرگ و فراموش نشدنی. بی شک این روز خاطره انگیز در یادها خواهد ماند، به ویژه آن که با روز تولد من! یکی شده بود.

 

اندر سربازان نیروی انتظامی

واقعا زحمات پرسنل نیروی انتظامی در تمام اوقات و به ویژه در ایام نوروز درخور تقدیر و ستایش است. شب ها که مردم به آسودگی خفته اند، به اطمینان بیداری این عزیزان است و در ایام نوروز به ویژه هنگام تحویل سال و سیزده بدر که مردم در کنار خانواده های خود هستند این عزیزان، با استقرار در مناطق مختلف، به جامعه امنیت و قوت می بخشند. من به چنین رادمردانی درود می فرستم.

 

اما هر وقت این عزیزان را می بینم موضوعی ذهنم را می خراشد. حضور امنیت بخش ایشان، با باتومی بر کمر، اندکی ناخوشایند است. واقعأ دلیل تجهیز این عزیزان به باتوم چیست؟ مگر بر اساس گزارشات نیروی انتظامی، در سال چند بار از این باتوم استفاده شده است؟ باتوم علاوه بر ناخوشایندی بصری، در ذهن توریست ها تداعی کننده این مفهوم است که این منطقه چه مردم بی فرهنگی دارد که باید با زور باتوم به راه راست هدایت شان کرد؟ لطفا نیروهای گرانقدر و فداکار نیروی انتظامی را بدون باتوم به میان مردم بفرستید.


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر