۸:۲۱:۴۹ - پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵
حکایت های غضنفر/ این داستان: مکانیکی عدالت
هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- چندسالی بود ندیده بودمش، تا آن روز که باعلی، سر به زیر کنار پیاده رو بیست متری موسوی سرگرم شخم زنی کلاس ششم بودیم و یاد روزهای مدرسه می کردیم که…   یکی دستش رو گذاشته بود روی بوق، بی فرهنگ ول کن هم نبود، مثل اینهایی که پشت سر

Copy (2) of photo_2016-06-08_01-36-35

هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- چندسالی بود ندیده بودمش، تا آن روز که باعلی، سر به زیر کنار پیاده رو بیست متری موسوی سرگرم شخم زنی کلاس ششم بودیم و یاد روزهای مدرسه می کردیم که…

 

یکی دستش رو گذاشته بود روی بوق، بی فرهنگ ول کن هم نبود، مثل اینهایی که پشت سر ماشین عروس بوق میزنن!!!؟؟؟ بوق. بوق.

 

یه دفعه شنیدم یکی میگه: غضنفر… نگاه کردم، دیدم صفر نردبونه، که برام بوق میزنه، اولش شک کردم!

 

آخه صفر و ماشین سانتافه؟! سر و وضع مرتب؟!

 

داشت سرم گیج میرفت! چون این آقا صفر، یه آدمی بود خیلی دراز، عقل دک و درستی هم  نداشت، همیشه سرما خورده بود، آب بینیش مرتب میزد بیرون. بعضی وقتها خیال می کردی آدامس باد میکنه یه گلوله مثل شبنم زیر دماغش میزد بیرون، (از حق نگذریم، دست و دلبازهم بود)

 

این بود که خیلی جا خوردم!

 

بی معرفت از ماشین پیاده نشد، از داخل ماشین سرش رو آورد بیرون، یکی دو تا ماچ آب دار… و گفت: بیا بالا… با علی سر به زیر خداحافظی کردم و برای اولین بار سوار سانتافه شدم! وقتی توش نشستم ابهتی بهم دست داد، وقتی بیرون رو نگاه کردم، بعضی ها رو ریز می دیدم، بقیه را هم نمیدیدم! باباحق دارن اینا که ماشین مدل بالا دارن والا! مارو آدم حساب نکنن!

 

خوب آقا صفر، کجایی؟ کلک، سر و وضعی زدی بهم.گفت: “مکانیکی عدالت” مال منه.

 

گفتم: همون مکانیکی که پهلو ثبت احواله تو جاده رجاباد هست؟

گفت: حالا می برمت اونجا. در بین راه، فکرم رفت تو “سگ دست” و “جلو بندی” و “لنت” پیکان خودم. گفتم: ماشینم خرابه، باید بیارم درستش کنی.

 

گفت: فردا بیارش. رسیدیم کارگاه. روی تابلو نوشته بود: “مکانیکی عدالت؛ مدیر مسئول: استاد صفر”

داخل کارگاه، تعدادی شاگرد با لباس های چرب و چیل و تعداد زیادی ماشین برای تعمیر و اون طرف هم اطاق تمیز مدیر گارگاه…

 

اصلن با روحیات صفر نردبون که به خاطر لاغری، هر وقت می دیدیش، فکر می کردی الان می افته، جور نبود!

 

گفتم: چکار کردی معروف شدی؟

گفت: چند سالی تو رسالت و کمربندی، مغازه مکانیکی داشتم اما کارم کساد بود. آمدم اینجا، کارم شده سکّه! وضع توپ! خانه، باغ، ویلا و …

 

مشتری هم زیاد، اگر “تسمه تایم” ماشینی خراب بشه، ارزون تر از همه جا و مرتب، درستش می کنم ولی یه کمی شن ریزه می ریزم تو مخزن روغنش!

 

وقتی “هواکش” ماشینی رو درست می کنم، خدایی کار می کنم، ارزون هم می گیرم؛ اما دوتا از پیچ های موتور رو شل می کنم!

 

استاد صفر داشت یکریز شرح می داد که این کار می کنم و آن کار رو می کنم که فکرم رفت تو “سگ دست” و بقیه عیب های ماشین خودم!

 

می گفت: هرماشینی که میارن اینجا، خوب درستش می کنم و مطمئنم که تا یکی دو ماه دیگه هم بازم میاد سراغم! همیشه، مشتری دارم؛ همه هم راضی!

 

همین موقع خانم شیک پوشی وارد اطاق مدیر شد و گفت: اووس صفر، یه نگاه به این ماشین بنداز، مسافرم از تهران آمدم تخت جمشید…

 

گفتم: باماشین مشتری های رد گذری چکار می کنی؟ گفت: با اینا، همون دولا و پهنا کافیه!

 

حق داری بابا، ماشین و باغ و ملک و آپارتمان و…

 

از استاد صفر -ببخشید صفر نردبون- خداحافظی کردم که برم،گفت: ماشینت رو فردا بیار تا درستش کنم!

 

گفتم: می خوام برم با دوچرخه معامله اش بکنم، بازم میام سراغت!! خداحافظ…

 

“سگدست و لنت و جلو بندی” ماشین وتعمیر مجانی آن به ترمز بریدن تو جاده نمی ارزه!

 

آره بابا…  مکانیکی عدالت، عدالت که میگن اینه….

  1. بچه ده   تیر ۲۷, ۱۳۹۵  

    الهی قربون داداله پرویزی برم شیر دلاور مرددشت.چاکریم پهلوون زنده ایران


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر