خبر را در صفحه اصلی ببینید
خبر را چاپ کنید
۹۵/۱۲/۰۸ ۱۴:۱۳
شناسه خبر : 18655

خیلی دور، خیلی نزدیک…

هفته نامه مرودشت، الهام اتحاد خوب- خبر از کهکشانی غریب، سرزمینی دور اما نزدیک. اینجا همه چیز بوی مرگ می دهد. همین که وارد غسالخانه می شوی، غم به دل آدم چنگ می زند. صدای جیغ و فریادِ زنان، منزجرکننده است. اما زمانی که به مرده نگاه می کنی همه چیز آرام به نظر می ...

IMG-20170220-WA0013

هفته نامه مرودشت، الهام اتحاد خوب- خبر از کهکشانی غریب، سرزمینی دور اما نزدیک. اینجا همه چیز بوی مرگ می دهد. همین که وارد غسالخانه می شوی، غم به دل آدم چنگ می زند. صدای جیغ و فریادِ زنان، منزجرکننده است. اما زمانی که به مرده نگاه می کنی همه چیز آرام به نظر می رسد، گویی که خبری نیست. تصور برخی از ما آدمیان بر این است که مرگ، پایان هر خوشی و ناخوشی ما است و با مرگ افول خواهیم کرد. به گفته حضرت محمد (ص): «مرگ، پلی است که انسان را از این جهان (دنیا) به جهان دیگر (آخرت) منتقل می کند.

 

در طول حیاتمان ممکن است سؤالاتی ذهنمان را به خود مشغول کرده باشد. اینکه آیا مرده ها هم حرف می زنند و همه چیز را می فهمند؟ آیا آدم ها بعد از مرگ هم به ما وابسته اند؟ و سؤالات دیگر … آیا تا به حال تصور کرده اید که اگر غسال ها همگی اعتصاب کنند و از کار کردن دست بکشند چه می شود؟

 

اکنون پس از سال ها، هفته نامه مرودشت تصمیم گرفته است که مصاحبه ای با یکی از این عزیزان داشته باشد. “اما در کنار خواندن این گزارش، خوب است بدانیم که مرگ برای همه است”.

 

***

می شود بفرمایید که چرا این شغل را انتخاب کردید؟

اول به عنوان ثواب و بعد امرار معاش. شوهرم کار می کرد اما شرایطش طوری نبود که بتواند مخارج و نیازهای مالی یک خانواده را جوابگو باشد.

 

چند سال است که اینجا کار می کنید؟

۴ سال. البته قبل از اینکه اینجا بیایم و مشغول به کار شوم، هیچ مرده ای را نشسته بودم و من یکباره تصمیم گرفتم که این کار را انجام دهم.

 

خانواده تان با این انتخاب شما مشکلی نداشتند؟

نه به آن صورت. در ابتدا با شوهرم مشورت کردم. همسرم می گفت که ممکن است از نظر روحی دچار مشکل شوی. من هم گفتم وقتی که می بینم بچه هایم به خاطر مسائل اقتصادی و اوضاع بد مالی اینقدر ناراحت هستند، من خوشحال می شوم که اینکار را انجام دهم. البته یک هفته با خودم درگیری داشتم که آیا می توانم این کار را انجام دهم یا نه؟! تقریباً یک ماهی شد که توانستم خودم را راضی کنم و شغلم را بپذیرم و الان هم افتخار می کنم. این را هم بگویم که بچه های من شغل مادر را چیز دیگری عنوان می کنند و نمی گویند که مادر ما غسال است.

 

استقبال مردم از شما به عنوان یک غسال چطور است؟

مردم واقعاً به من احترام می گذارند و حتی در مورد مسائل شخصی زندگی من هر کاری که از دستشان بر بیاید انجام می دهند.

 

میشود یک خاطره تلخ و یک خاطره شیرین که اینجا داشتید، تعریف کنید؟

اینجا همه خاطرات، تلخ است و خاطره شیرین کم پیش می آید. مثلاً جنازه نوعروسی که یک هفته تا زمان عروسیش مانده و بر اثر سانحه تصادف جانش را از دست می دهد، جنازه های سوخته، تصادفی، طفل، گازگرفتگی، همه اینها خاطرات تلخ است. اما خاطره شیرین من در زمان کارم وقتی است که ببینم خانواده ها از من به خاطر اینکه کار جنازه شان را انجام داده ام راضی هستند. این خوشایند است.

 

چطور تشخیص می دهید که جنازه، متعلق به آدم خوبی است یا بد؟

از سنگینی و سبکی آن. مثلاً وقتی که روی سنگ ثابت است و سر نمی خورد یعنی اینکه جنازه به دنیا وابسته است، ولی وقتی جنازه روی سنگ سر می خورد یعنی اینکه برای رفتن عجله دارد و جایگاهش در آن دنیا خوب است.

بعضی مرده ها بوی خوبی می دهند. آنها آنقدر خوب هستند که احساس می کنی می خواهند با تو حرف بزنند و هر چیزی که در دلت هست را به آنها بگویی. احساس می کنی که آنها جوابت را می دهند. این جنازه ها چهره ای نورانی دارند و کارشان سریع انجام می شود. اما جنازه ای که بوی نامطبوع می دهد، چهره ای اخم آلود دارند و کارشان سخت پیش می رود، حتی ممکن است در حین کار، دستشان در دست آدم باقی بماند که در این موقع ما می فهمیم جنازه نیاز به دعا دارد.

 

تا به حال حس کرده اید که جنازه ای نفس می کشد یا زنده است؟

نه، تا به حال نه مرده ای از جایش بلند شده و نه نفس کشیده. من که تا حالا ندیده ام. اما اکثر جنازه ها در زمانی که کفنشان می کنی، احساس می کنی که زنده اند و دلت نمی آید که رویش را ببندی و احساس نزدیکی با آن جنازه داری.

 

تا به حال شده مرده ای به خوابتان بیاید و از شما چیزی بخواهد؟

در این چند سال شده که مرده بیاید به خوابم، اما از من چیزی نخواسته. اما یک چیز خیلی جالب بگویم که بعضی از جنازه ها که شکلی ترسناک دارند، شب قبل از اینکه آنها را به غسالخانه بیاورند، من خوابشان را می بینم و فردای آن شب که آن جنازه ها را می¬بینم مثل این است که من در زندگی ام آنها را دو بار ملاقات کرده ام نه یک بار.

 

شده از چیزی بترسید و بگویید که من دیگر ادامه نمی دهم و می خواهم استعفا بدهم؟

نه، اصلاً. مرده که ترس ندارد. مرده ها بی آزارند، باید از زنده ها ترسید.

 

دردناک ترین لحظه کارتان وقتی که با نگاه مردم روبه رو می شوید؟

لحظه ای که جنازه در کاور است و همه جمع شده اند و دوست دارند جنازه را ببینند. مثلاً وقتی که کودکی می گوید بگذارید مادرم را ببینم (گریه می کند).

 

-تا کنون فکر کرده اید که چه زمانی نوبت خودتان می شود که اینجا روی این سنگ دراز بکشید و شسته شوید؟

مرگ برای من خیلی نزدیک است. حتی نزدیک تر از فاصله دو چشم به یکدیگر.

 

احساس تان نسبت به کسانی که توی قبر قرار می گیرند چیست؟ فکر می کنید آن مرده با چه حالی روبه رو می شود؟

که اینجا ایستگاه آخر است و همه ما باید از این ایستگاه عبور کنیم و هیچ راه برگشتی هم وجود ندارد.

 

احساس می کنید که از شما راضی هستند؟

بله، مطمئناً راضی هستند. چون بعضی از جنازه ها یک سری عیب هایی دارند که من آنها را با یک پارچه سفید می پوشانم و نمی گذارم کسی بفهمد و احساس می کنم که آن جنازه از من تشکر می کند.

 

کلام پایانی؟

از مردم می خواهم که به غسّال به چشم یک انسان عادی نگاه کنند تا ما هم مثل مردمی که آزاد و راحت به سر کار می روند، بتوانیم آزاد و راحت به کارمان برسیم. همچنین از روحانیون محترم می خواهم که وقتی به مسجد می روند، علاوه بر برپایی نماز و بیان احکام، مقداری نیز از غسّال صحبت کنند تا مردمی که از شغل ما چیزی نمی دانند آگاهی پیدا کنند. و در پایان:

 

هر که باشی و به هر جا برسی

 آخرین منزل هستی این است.   

 

گزارش از الهام اتحاد خوب

هفته نامه مرودشت