هفته نامه مرودشت، عابدین زارع- پس آدم که منم، با تک بوسه ای به زندگی امید بستم و دنیا را با خنده نگریستم * با خنده زیستم و گریه را درطاقچه فراموشی نهاده، بازگشتم * خنده را در لباس شادی، پیغام دادم و در برابر هر نومیدی، روزنه ای نهادم از امید * به جنگ با دیوِ یأس برخاستم با خنجری از جنس روشنایی * نومیدی، تاب ایستادن نداشت در برابر این همه نور و خجستگی * آنگاه خنده را گستراندم در گوشه گوشه این جهان * و کسانی را گماشتم برای تبلیغ آن، تا سر کنده شود این خصلت شومِ غم از پیکره جهانیان *
پیش می رفتیم به تاخت و کسی را یارای مقابله با ما نبود * مرکب خرسندی از کرانه ها نمایان می شد و پرچم برافراشته را در هر کوی و برزن، به اهتزاز در می آوردیم تا همگان ببینند و بدانند که بالاتر از سیاهی رنگی هست اما نه سیاهی، بل سپیدی * تنها بایست ذهن را از سیاهی ها زدود و به نقاش طبیعت، دل بست تا زیباترین نگارگری ها را ترسیم کرده، به ما هدیه دهد*
پس روزگاری گذشت به شادی * در بیخبری از دنیای بیرون و زمانی سپری شد * غافل از اینکه دنیا بر یک مدار نمی چرخد و همیشه اینگونه نیست که ما خواهان آنیم * سیاهی خود را هویدا کرد و تن به تن و دوشادوش شب ایستاد تا با خورشید برابری کند * ایزدان و خدایان به شور نشستند تا سدّی باشند در برابر اتفاقات شوم * هر روز جوانی، در دام سیاهی می افتاد و تباه می شد * تاریکی به پایمردی اهریمن شوم، جوانان بُرنا را در کام خویش فرو می برد و زنان و کودکان و پیران، ترس را بر خود چیره می یافتند * روشنایی کم رنگ می شد و تاریکی فراگیر * مردی می بایست تا بایستد استوار و مردانه که ترس بر او راهبر نباشد * روئین تنی بایست نه اسفندیار و آشیل، بل رستمی شاهْْ نشان * رستمی نیاز بود تا خورشید را یاریگر باشد و گُرزش بر تن تاریکی کارگر افتد *
سلام.وبسایت خیلی خوب و جامعی دارید.ممنون
ما در زمینه درب های ضد سرقت و ضد حریق
فعالیت می کنیم.خوشحال میشوم از وبسایت
ما دیدن کنید
My web-site – در ضد سرقت