خبر را در صفحه اصلی ببینید
خبر را چاپ کنید
۹۵/۱۰/۰۹ ۱۴:۵۹
شناسه خبر : 17658

سفرنامه پیاده روی اربعین۹۵ – مسافر کربلا

هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی-   ساعت ۱۱صبح چهارشنبه ۱۸ آبان به همراه ۱۴ نفر دیگر (دوتا از فرزندانم، برادرم، دامادم، شوهر خواهرم، سه تن از پسر عموهایم و بقیه از همسایگان و آشنایان)طبق وعده و قرار قبلی، کوله پشتی به دست، جلو منزل ما همگی جمع شدیم.   ابتدا توسط مداحی یکی از مداحان ...

هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- copy-2-of-photo_2016-06-08_01-36-35

 

ساعت ۱۱صبح چهارشنبه ۱۸ آبان

به همراه ۱۴ نفر دیگر (دوتا از فرزندانم، برادرم، دامادم، شوهر خواهرم، سه تن از پسر عموهایم و بقیه از همسایگان و آشنایان)طبق وعده و قرار قبلی، کوله پشتی به دست، جلو منزل ما همگی جمع شدیم.

 

ابتدا توسط مداحی یکی از مداحان همسایه (با سفارش قبلی، انگار دوست داشتم در بوق وکرنا کنم که عازمم) مقداری سینه زنی و نوحه “قدم، قدم با یه علم، ایشاالله اربعین میام سمت حرم“،،، وگریه و زاری، البته تمام خانواده و اقوام، همه ۱۵ نفرمان همراه باجمع کثیری از همسایگان و مغازه داران هم بودند که تقریبا جلوه معنوی به مسافرین وتجمع کنندگان داده بود.

 

(یادم هست هنگامی که بچه بودم، کسانی را هم که راهی مشهد مقدس بودند اینگونه با صدای جارچی و صلوات مکرر تا پای اتوبوس همراهی می کردند وشخصأ یکی دو موردش را که شرکت داشتم، بیادم مانده)

 

این تجمع و فضای معنوی ایجاد شده، لابد کسانی را وادار میکرد آرزو کنند کاش آنها هم می توانستند به جمع ما بپیوندند و من هم انگار داشتم اعزام می شدم جبهه! چفیه به گردن انداخته بودم، کمی هم ریا و خودبزرگ بینی سراغم آمده بود و مرتب مثل یک راهنما به دیگران با ایما و اشاره امر و نهی می کردم!

 

وقتی اون همسایه شیشه بُر، به بغل دستیش درحالی که داشت به سمت من اشاره می کرد و می گفت: “این غضنفر، بار چهارم است که پیاده به کربلا میرود” خوش خوشینایم شد و کمی قیافه گرفتم و بادی به غبغب انداختم!

 

باری بعد از نوحه سرایی و عکس گرفتن و فیلم برداری، همگی از زیر قرآن عبور کردیم و سپس سوار سه خودرو شدیم که پشت شیشه هرسه نوشته بود «مسافر کربلا» (یادم هست خیلی از رزمندگان در جبهه هم پشت بلوز هایشان نوشته بودند “مسافر کربلا” ) و پرچم لبیک یاحسین(ع) را که امسال برای بار چهارم هست راهی کربلا می شود و عده ای، آن را امضاء کرده و آرزوهایشان را روی آن نوشته بودند، بر باربند یکی از خودروها بستیم و خداحافظی کردیم.

 

و دیدیم آبی را که پشت سرمان پاشیدند (از این رسم زیر قرآن عبور دادن و آب پشت سر مسافر پاشیدن” خیلی خوشم می آید، چون هم سنت ایرانی است، هم جنبه مذهبی دارد).

 

تا آخرین جایی که مشایعت کننده گان دیده می شدند، به نشانه خداحافظی دست تکان می دادیم. و….