۸:۵۷:۲۹ - یکشنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۵
همشهریان، چه بی خبرید از پرنده ها…
«تحریریه هفته نامه مرودشت» همشهریان چه بی خبرید از پرنده ها نُت های باغ را بخرید از پرنده ها   دیوارها اجازه ندادند بشنوید یا بی خیال می گذرید از پرنده ها؟   در هر پیاده رو، قفسی جیغ می کشد در هر مغازه، شعله ورید از پرنده ها…   مجتبای عزیزمان، مجتبای صادقی -که می خواست املای

img_5011

«تحریریه هفته نامه مرودشت»

همشهریان چه بی خبرید از پرنده ها

نُت های باغ را بخرید از پرنده ها

 

دیوارها اجازه ندادند بشنوید

یا بی خیال می گذرید از پرنده ها؟

 

در هر پیاده رو، قفسی جیغ می کشد

در هر مغازه، شعله ورید از پرنده ها

 

مجتبای عزیزمان، مجتبای صادقی -که می خواست املای نامش را اینگونه بنویسیم- سال ها قبل، این شعر ناب را در ترسیم بی خیالی های ما سرود. جای او این روزها در محافل ادبی شهرمان خالی است اما واژه هایش هنوز در گوشمان زنگ می زند.

۱۶ مهرماه روز جهانی «کودک» است و  ذهن و دل ما این روزها باید درگیر کودک و کودکی هایش باشد آیا اینگونه است؟

***

 

این روز مجال اندیشیدن به فرشتگانی است که روزی با این پیام که خداوند هنوز از انسان ناامید نیست(رابیندرانات تاگور)، عطر بهشت را به زمین تشنه ما هدیه دادند. آمدند که دنیا را رنگ محبت و صلح و دوستی بزنند، تا موسیقی انسانیت را در گوش های سنگین زمانه ای سرشار از صدای انفجار و لبریز از خمپاره های ناجوانمرد به صدا درآورند.

 

تصویر عمران(کودک سوری) در قاب دوربین ها، جهان را بهت زده کرد و این پرسش را با خود داشت که به راستی به کجا می رویم؟

 

مگر قرار نبود انعکاس خنده بی بهانه عمران ها، دنیای خموده ما را غرق در شادی کند، زندگی را روح ببخشد و جانی تازه به رگ های زندگی جاری سازد؟

 

بنا نبود دنیا، جهنمی شود که کودکی با چشم گریان، از آن به خدا داد ببرد.

 

قرار نبود این بچه ها لقمه لقمه قوتشان را به بهای فروختن شادی های کودکانه شان بدست آورند.

 

این کودکان، آمده بودند زندگی کنند؛

 

آمده بودند کودکی کنند…

مثل من؛

مثل شما؛

 

مثل هر کودکی که بر پاهای مادر می آرامد و داستان های کودکی اش را دوره می کند. این کودکان آمدند که الفبای زندگی را از زمزمه محبت آموزگاران بیاموزند؛ خلبان شوند، دکتر شوند، پلیس شوند.

 

علیرضا، دستفروش کوچک شهرمان، همان کودکی است که هر روز از کنارمان می گذرد و ما هر روز در میان انبوه دغدغه هایمان او را گم می کنیم. او ویترین معصومیت از دست رفته کودکان کار است. برای  او روزهای مدرسه، غمی دارد به وسعت فروش نرفتن شکلات و آدامس هایش! حسرت دست خالی بازگشتن به خانه، جایی که خواهر و برادران، چشم انتظار دسترنج او هستند.

 

او نونهالی، نوجوانی و جوانی را یک شبه در کنار بستر پدرش طی کرد و برای خودش “مردی” شد که سنگینی معیشت خانه را بر دوش گرفت.

 

افسوس که رویاهایش در کودکی جا می ماند.

 

انگار هنوز عمران با بهت خاموش و ذهنی لبریز از سوالهای بی پایان، به دوربین های بی تفاوت دنیا زل زده است…

22-43-08


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر