۹۶/۰۲/۱۵ ۱۳:۰۹
شناسه خبر : 19501
سفرنامه پیاده روی اربعین۹۵ – زمین خوردن غضنفر=خنده!
هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- ازدرب خروجی کنترل مهر (مرزداری شلمچه عراق) خارج شدیم. اینک باید ماشین پیدا کنیم برای رفتن به نجف، سیستم ترابری عراق واقعأ لجام گسیخته و غیر سازماندهی شده است. تعدادی اتوبوس، در پارکینگ خاکی و وصل به محوطه مرزبانی و گمرکی ایستاده و تعدادی در ترددند و اظهار می دارند: ...
هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی- ازدرب خروجی کنترل مهر (مرزداری شلمچه عراق) خارج شدیم. اینک باید ماشین پیدا کنیم برای رفتن به نجف، سیستم ترابری عراق واقعأ لجام گسیخته و غیر سازماندهی شده است. تعدادی اتوبوس، در پارکینگ خاکی و وصل به محوطه مرزبانی و گمرکی ایستاده و تعدادی در ترددند و اظهار می دارند: لا حرکات! گویا مخصوص مسافرین کاروانها هستند. (سال گذشته، به مجرد اینکه اتوبوسی از راه می رسید، هرکسی زور بیشتری داشت سوار می شد، چون هم مسافرت با آنها راحتر و هم ارزانتر بود).
از سوار شدن اتوبوس مایوس شدیم وحرکت کردیم به سمت مسافربری های شخصی که دو کیلومتر تا مرز فاصله داشت.
در بین راه، ارتشی های عراقی با تویوتا و نفربر و خودروهایی بسیار بزرگتر از تویوتا به رنگ مشکی (اگثرا آمریکایی) ایستاده بودندکه بسیار وحشتناک جلوه می کرد، مخصوصأ اگر پشت تیربار بالای خودرو نفربرها، یک ارتشی سیاه پوست با سیبیل های آنچنانی باشد! (دقیقأ مثل هنرپیشه های انتخابی سینما وتلویزیون برای نقش های منفی فیلم وسریالهای ایرانی که وقتی شخص منفی و خلافکاری را می خواهند نشان دهند، او را با یک هیبت سیبیلو ومو وزوزی گریم می کنند و نشان می دهند).
ارتشی ها با لباس های استتاری آبی و عده ای هم با لباسهایی شبیه لباسهای ارتش آمریکا (استتاری خاکی رنگ) عده ای هم با اسلحه و بدون اسلحه که اطراف مقر و فاصله مرز تا پارکینگ را پوشش داده بودند، با لباس هایی با نمونه های مختلفی از رنگ وشکل متفاوت، اکثرماموران عراقی چه درحال پست دادن و چه غیرو سیگار می کشیدند و تعدادشان هم کم نبود (مأموران ایرانی ما حد اقل سرپست سیگار نمی کشند) البته برخوردشان با زائرین، بسیار خوب وبرادرانه بود.
داشتم مرموزانه وجستجوگرانه به اطراف می نگریستم تاسرفصل آنچه می بینم را یادداشت کنم که فراموش نکنم که ناگهان سکندری خوردم و ولو شدم روی زمین.
متاسفانه روبرو شدم با قهقهه زوّار ( ایرانی ها طبق عادت، اگر کسی زمین خورد ابتدا می خندند و بعد او را با متلک «ُشصت پات تو چشمت نره»، بلند می کنند).
به هر زحمتی بود بلند شدم، کف دستم خراشیده بود و اندکی چانه ام درد گرفته بود (کل لباسم مشکی بود و با خاک شده بود یکی). کمی آن طرف تر، به موازی جاده شلمچه بصره، یک جاده ورود و خروج به مرز وجود داشت که جاده مخصوص عبور اسکانیا و تریلرهای باربری بود که بسیار پر ترافیک هم بود(جاده گمرک و حمل صادرات و واردات که در این ایام چندین برابر هم شده است و حالا در یک صف طولانی، از انواع و اقسام ماشین های باربری ایرانی و عراقی در آن جاده به نوبت ایستاده اند).
خیلی دوست داشتم بروم از نزدیک خالی یا پر بودنشان را بینم و حتی بفهمم کالایی که حمل می کنند چیست؟! که اصلأ علاوه بر اینکه عبور به آن محل، ممنوع بود، بدلیل وجود موانع سیمانی، رفتن به آن طرف غیر ممکن بود.
بعد از گذشتن از آخرین کیوسک نگهبانی (که عبور خودرو شخصی فقط تا این کیوسک آزاد بود)، به قسمت پارکینگ خاکی و بدون در و دروازه کنار جاده (مخصوص خودروهای شخصی رسیدیم) که تا باد شروع به وزیدن می کرد، ،خاک های نرم پارکینگ جابجا می شدند وکل منطقه با خاک یکی می شد و همه اجبارأ ماسک می زدند، یا با چفیه جلو دهان خود را می بستند. بسیار محل کثیفی بود و…
ادامه دارد…
منبع: هفته نامه مرودشت