هفته نامه مرودشت-
دانش آموزان سرزمینم را اگر دیده باشی
پشت کالبدهای کوچک و گاه نحیف شان، روحی به بزرگی کوه و به زلالی دریاها نهفته است. دست بر سرشان که می کشی انگاری آفتاب را لمس کرده ای و کنارشان که می نشینی، گویی همسایه ماه و ستاره ها شده ای.
دلشان به مهربانی بهار و جانشان به لطافت گلبرگ است. زود به دل می گیرند اما زودتر فراموش می کنند و می بخشند. با مختصر بهانه ای لبخند می زنند و به اندک غصه ای اشک می ریزند. آسان دوست می شوند و آسان تر، داشته هایشان را با رفقا قسمت می کنند.
عجب طرفه معجونی هستند این فرشته ها و عجب قلب بزرگی می خواهد آموزگار آنان بودن.
***
معلم ها همه خوبند
اما…
بعضی خوب ترند و در یادمان می مانند.
آنان که خستگی نمی دانند و بهانه های این دنیا برایشان هنوز بهانه است. سخاوتمندانه و بی منت، دشوار ترین ها را دست چین می کنند و برای یاد دادن به کودکانی که روح زیبایشان پشت نارسایی های جسمی پنهان شده، اشتیاق دارند.
اگرآموختن به این فرشته های کوچک که امانت خداوند مهربان هستند، پیمودن پله های آسمان و طی مسیر بهشت نباشد پس چیست؟ اگر به راه آوردن انگشتان ظریف آنان که گاه برای گرفتن قلم، نافرمانی می کنند، کسب خشنودی خداوند نباشد چه فایده ای دارد؟
اسماعیل اسماعیلی، آموزگار بی ریای شهرما است که بی اعتنا به هیاهوهای کوچک ما، کنار این فرشته های کوچک می نشیند و برایشان حرف می زند. مهربانانه به دستانشان قلم می دهد و شجاعت بر زبان آوردن کلمات و خلق جمله ها را به جانشان می ریزد. صبوری می کند تا حرف به حرف پیش بیایند و بزرگتر شوند. ترس را از دلهای کوچکشان می گیرد و دوستی ها را روی تخته کلاس نقش می زند.
خودش مانند همه آموزگاران خوب و باصفای این سرزمین راضی نیست که حرفی از او به میان بیاید(به او گفتیم برای یک کار تحقیقاتی عکس کلاس شما را بر می داریم! تا اجازه بدهد وارد کلاس شویم) اما فروتنی آموزگاران نباید مانع ادای دین و انجام وظیفه ما باشد.
باری این مهربانی ها اگر دیده نشود، روزهای خوب از یادمان می رود و این گرما، اگر منتشر نگردد تن کلاس های درس، یخ می بندد. اندک مزد آنان، بوسه ای بی ریا بر دستانشان است. روزشان مبارک و جانشان بی درد باد.