۶:۵۷:۱۴ - یکشنبه ۲۶ بهمن ۱۳۹۳
اندر حکایت جوگیر شدن ما در نوشتن به سبک میکرو و مابقی قضایا…
هفته نامه مرودشت، علی کشاورزی-  در شماره های پیشین که چند میکرو داستان نوشتاندیم، از اظهار لطف خوانندگان گرام، چنین بر می آید که این رویه ی نوشتاری به مذاق دوستان خوش افتاده و زبانن و تلفنن و ایمیلن و فیس بوکن و اینستاگرامن و وایبرن و واتس آپن و یو توبن و حضورن و

Untitled

هفته نامه مرودشت، علی کشاورزی-  در شماره های پیشین که چند میکرو داستان نوشتاندیم، از اظهار لطف خوانندگان گرام، چنین بر می آید که این رویه ی نوشتاری به مذاق دوستان خوش افتاده و زبانن و تلفنن و ایمیلن و فیس بوکن و اینستاگرامن و وایبرن و واتس آپن و یو توبن و حضورن و غیابن و با توسل به سایر طرق، قلبن از خودشون تشکر و قدردانی در وکرده اند.

شما تصور بفرمایید این جناب که جو گیر خدایی است، حالا با این تعریف ها و تمجیدها انگار نود و چهار هزار میلیارد تومان* پول دیده باشد، پس این شد که شما می بینید.

 

*****

نگاهم کرد و خندید، من نیز خندیدم، پشت درخت سیب قایم شد، اما نمی دانستم چرا؟ سال ها گذشت، من لبخند زدم، او اخم کرد و در سایه ی شوهرش پنهان شد و من باز ندانستم چرا؟

****

 

گاه یادی می وزد و خاطرات فراموش شده را زنده می سازد. آن گاه است که می فهمیم در گذر عمر چه چیزها که گم نکرده ایم.

****

 

نیک که بنگری، چندان عجیب نیست که علی در همه ی سرزمین حکومت اسلامی، در میان این همه عابد و زاهد و شب زنده دار و حافظ قرآن، یک تن را نیافت تا راز دل به او گوید چندان که چاه های نخلستان اطراف کوفه تنها محرمش بودند.

****

 

چه خوب می شد، اگر همه ی مردم همان می شدند که سیاست مداران می خواهند. وای خدای من، چه اصطبل آرامی!!!

****

 

شبلی که گریست از این نکته که چرا انسانی برای کمی حلوا، سگِ همچون خودی شده است. خوب است که در این زمانه نمی زید زیرا که تمامت عمر خون گریستن هم، کفایت آنچه را طی یک روز می دید، نمی کرد.

****

 

هر روز که خورشید بر می آید، شاید نمی داند که چشم هایی که دیروز او را به نظاره نشسته بودند، از دیشب، برای همیشه بسته شده اند.

****

 

گل های گلخانه ای + میوه های گلخانه ای + اتمسفر گلخانه ای = انسان های گلخانه ای + تفکرات گلخانه ای

****

 

کودک با چهره ای اهورایی در آغوش مادر خفته بود، چشم های مادر اما، نگاه های اهرمنی رهگذران را در آغوش می کشید، به این می اندیشیدم که فاصله ی اهورا و اهرمن چه کوتاه است.

****

 

روح شهید جنگ، سخت می گریست، از خدا می خواست که دیگر هرگز او را به دنیای زندگان نفرستد، می گفت: «این دنیایی نیست که ما برای ساختنش ، کشته شدیم.»

****

 

مرد روی کاغذی نوشت: «روزگاری می گفتند که در این سرزمین، تولید کننده ی صادق یا عاشق است یا دیوانه، اما من امروز می گویم نه عاشق است نه دیوانه، بلکه احمقی است به معنای واقعی» بعد از پنجره ی طبقه ی دهم بیرون پرید، باد طومار صورتحساب ها و چک های پاس نشده اش را در هم پیچید.

****

 

نامه های رسیده درون کارتابل مشکی است، سریع آن ها را می خواند، پاراف می کند: «مدیر مالی جهت ارایه ی گزارش، مدیر اداری جهت اطلاع، مدیر بازرگانی جهت بررسی، مدیر کامپیوتر جهت بازدید، مدیر حمل ونقل جهت اقدام.»

نامه های ارسالی درون کارتابل زرد است، زیرِ نامه هایی که مدیران زیردست تهیه کرده اند، امضا می کند تا منشی آن ها را به دبیرخانه برده و به مبادی ذیربط ارسال کند. چنین مدیریت کنند بزرگان!!

******

 

دوش در خواب، مهمان طالبان افغانستان بودم، نی را ازکمر خرد کرده بودند، چنگ و تار را گیسو بریده بودند، سنتور را نفی بلد ساخته بودند، از قانون خبری نبود، ارغنون و طنبور را به دنیای مردگان فرستاده بودند، جام ها را شکسته و سبو را ریخته بودند، شمع را کشته و تنها بر مزار مردگان می افروختند، بلبلان را به قفس افکنده بودند، نقل و نبات را قدغن کرده و مطرب را نای بریده بودند.

دود و افیون اما، رها و سبکبار، چون اهریمن، سایه می گسترد.

*****

 

کابل، یکی از این روزها:

زانوان جوانک زیرِ بارِ آن چه بر خود بسته بود، می لرزید، از گرمای آن چه بر خود پوشیده بود، داشت خفه می شد، به انبوه مردمان بازار نزدیک شد، خود را برای در آغوش گرفتن حوریان بهشتی آماده می کرد، ملایش به او گفته بود که:«کلید بهشت، چاشنی انفجار بمبی است که به خود بسته ای.»

صدایی مهیب در شهر پیچید، بدن های خونین بر زمین افتادند، انتظار دربان دوزخ برای دیدن جوان به پایان رسید.

*****

 

عراق- به فتوای ملا ابوبکر:

این ایزدی است و کافر است

این یهودی است و کافر است

این مسیحی است و کافر است

این شیعه است و کافر است

این سنی است و چون با ما نیست، کافر است

ابتدا وضو ساختند و قربت الی اله، سر همگی را با یک کارد بریدند و از این توفیق جهاد که یافته بودند، سجده ی شکر به جا آوردند.

و من حیرانم که در هزاره ی سوم، در جغرافیای خاور میانه،این دایناسورهای عصر جاهلیت چه گونه پدید می آیند و رشد و نمو می کنند؟

****

 

دین، عامل رهایی روح، از درد و رنج است. آن ها که درد و رنج به نام دین، به خورد مردم می دهند، دیندار نیستند. شکوفایی تمدن اسلامی در علم و ادبیات و هنر، نمی تواند زاییده ی درد و رنج باشد. دیوان شمس مولوی بهترین شاهد من است.

****

 

هر انسانی در طول زندگیش، خواه نا خواه، روزی باید، هم چون حر، تصمیم بگیرد. زیرا که روح عاشورا، برای همیشه، در ذهن زمان جاری است.

———————

پانوشت:

*: با دیدن این رقم، اگر یاد اختلاس شرکت پدیده ی شاندیز افتادی، به اجاقت قسم، اشکال از ذهن بــیمار خودت است.

alikeshavarzi@yahoo.com

  1. حسین کوچیکو   اسفند ۲, ۱۳۹۳  

    الله نگهدار تو باشد جسارتا شیوه نوشتنت را کلا عوض کن یعنی چی؟ یا حداقل در پایان نوشته هات بنویس:((فهمیدم چزی متوجه نشدید)) یا بنویس:((الکی مثلا من مرحوم گل آقا هستم))


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر