۶:۳۴:۲۶ - سه شنبه ۱ دی ۱۳۹۴
اندر ماجرای این که ما چه آدم مهمی بوده ایم که خودمان نمی دانسته ایم و مرض مالیخولیا و مابقی قضایا…
تحلیل های آبکی، علی کشاورزی- چهار سال پیش در همین ایام: “ای ایران ای مرز پر گهر” تعجب نکنید، این مصرع از این سرودِ بودار که گاهی وقت ها خطرناک تلقی می شود و گاهی وقت ها از صدا و سیما پخش می شود، همین جوری تالاپی از هوا نیفتاد توی این تحلیل آبکی این

ali-keshavarzi

تحلیل های آبکی، علی کشاورزی-

چهار سال پیش در همین ایام:

ای ایران ای مرز پر گهر

تعجب نکنید، این مصرع از این سرودِ بودار که گاهی وقت ها خطرناک تلقی می شود و گاهی وقت ها از صدا و سیما پخش می شود، همین جوری تالاپی از هوا نیفتاد توی این تحلیل آبکی این شماره.

 

این آهنگی بود که به عنوان صدای زنگ موبایلم در سال ۹۰ انتخاب کرده بودم. هیچی دیگر، این یعنی این که موبایلم زنگ خورد.

 

-جانم بفرمایید؟

-جناب آقای کشاورزی؟

 

-بفرمایید عزیزم

-من را می شناسید؟

 

-نه متاسفانه، حافظه ی من ریپ می زند

-من قلندر هستم؟

 

-کجا خدمت رسیده ام؟

-برادرِ کلانتر هستم

 

-کلانتر؟ نمی شناسم

-مهم نیست، یک فرصتی می خواستم که یک ساعتی، خدمت تان برسیم.

 

-در خدمت هستم اما در چه مورد؟

-حضوری خدمت برسیم، عرض خواهم کرد.

 

-کجا همدیگر را ببینیم؟

-می خواهیم بیاییم منزل تان

 

-آدرس را یادداشت بفرمایید

-لازم نیست بلدیم، امشب ساعت ۲۵ خدمت می رسیم

 

-خداحافظ

-فی امان اله

 

ای ایران ای مرز پر گهر …

ای ایران ای مرز پر گهر …

ای ایران ای مرز پر گهر …

ای ایران ای مرز پر گهر …

 

آقا مخلص کلام، به جان حضرتعالی نباشه، می خوام که دنیا نباشه، به جان همین بغل دستی عزیزتان، درست هشت تا از این تماس ها داشتم، حالا مضمون مکالمات اندکی فرق می کرد، مثلا یکی را می شناختم، یکی دوستم بود، یکی همکارم بود ولی ماهیت همه یکی بود.

 

خلاصه می آمدند خانه:

-آقای کشاورزی شما واقعا یکی از مفاخر مرودشت هستید

-لطف دارید من خاک پای مردم هستم

 

-مفاخر مرودشت چیه؟ جزو مفاخر استان هستید

-چوب کاری می فرمایید، من کوچک شما هستم

 

-مگه در کشور چند تا نویسنده مثل شما پیدا می شه؟

-عرقم درآمد برادر، من کجا و مقام نویسنده کجا؟

 

-افسوس که نوبل دست کشورهای استکباری است وگرنه باید تا حالا ده تا نوبل به شما داده باشند

-برادر، حدیث داریم “که اگر مرد را به صفتی که در او نیست، بستایند، در حقیقت او را ریشخند کرده اند.”

-حرف حساب شما چیست؟

 

-واله ازاین جهت خدمت رسیدیم که جناب آقای “مشهدی کربلایی حاجی سید مهندس دکترفلانی”، احساس تکلیف کرده و می خواهند در انتخابات شرکت کنند.

-مبارک است انشا اله، خوب به من چه دخلی دارد؟

 

-ما از شما انتطار کمک داریم

-برادر من یک رای دارم و آن را هم برای خودم نگه داشته ام، چه کمکی می توانم به شما بکنم؟

 

-انتظار داریم در تبلیغ برای جناب آقای “مشهدی کربلایی حاجی سید مهندس دکتر فلانی”، با ما همکاری کنید

-واله من تخصص تبلیغاتی ندارم و هستند شرکت هایی که این کار را خیلی خوب انجام می دهند. چرا به این شرکت ها مراجعه نمی کنید؟

 

-می خواهیم شما با قلم شیوا و زیبای خودتان، برای ایشان تبلیغ کنید

-برادران عزیز، به خدا من شرمنده ی آقایی و بزرگواری شما هستم، این قلم در حد آن تعریفی که شما می فرمایید نیست، اما امانت است، روزی که خدا این قلم را به دستم داد، از من تعهد گرفته که طوری با آن بنویسم که شایسته ی سوگند خداوندیش باشد. از من خواسته که برای رضای او بنویسم نه رضای دگری،

 

-نفرمایید این فرمایش را، اصلا آقای “مشهدی کربلایی حاجی سید مهندس دکتر فلانی” برای رضای خدا و تعهد و احساس تکلیف وارد این انتخابات شده اند و شما اگر از ایشان حمایت کنید هم اجر اخروی دارد که انشااله خدا می دهد و هم اجر دنیوی که انشا اله پس از انتخابات، ما دوستان را فراموش نمی کنیم.

-هنوز یک مشکل دیگر باقی مانده

 

-چه مشکلی ؟ ما در همه جا نفوذ داریم و مشکلت را حل می کنیم؟

-راستش، روزی که این قلم را به من دادند، وجدانم را به شهادت گرفتند و یک مهرِ”فروشی نیست” رویش زدند. از دست هیچ اداره ای هم هیچ کاری بر نمی آید.

 

تقریبا گفتاری که در نشست ها رد و بدل می شد در همین مایه ها بود. حالا با اندکی بالا و پایین و البته با صرف چای و میوه و …

 

موقع خروج از در حیاط، برخی حتی خداحافظی هم نمی کردند، برخی می گفتند که باز مزاحم اوقات شریف مان می شوند و ….

 

یکی از شب ها بعد از رفتن دوستان، دیدم صدای زنگ موبایل می آید، موبایل یکی از مهمانان بود، ظاهرأ جا گذاشته بود، گفتم حتما صاحبش زنگ می زند تا پیدایش کند، بنابراین موبایل را برداشتم و پاسخ دادم:

-الو

-کاکا قلندر، نگفتم، ایی علی کشاورزی دیوونه است؟ نگفتم ایی …… گوشت نپزی داره؟ نگفتم ایی ….. دست خرو از پشت بسته؟ نگفتم پیش این ….. نرین الکی خودتون ضایع نکنین؟ نگفتم اگه این آدم بود که حالا تو وزارتخونه …. برای خودش یه …. بود. حالا بره تو زمین پچو گو* پخش کنه تا حالش جا بیاد، ایی فلان فلان شده ی فلان را شما نمی شناسین، خدا خرو شناخته که شاخش نداده … مردک … انگار شیشه کشیده یا اکس زده …. می گه ایی قلم خداست داده به من … ها جون عمه ت، خدا همبازیت بود، ازت خوشش اومد، ایی قلمو داد برای یادگاری …

 

-کاکای خوبم، خیلی ممنون از لطف بی پایان شما، ظاهرا دوست تان، موبایلش را خانه ی ما جا گذاشته، لطفا بگید بیاد ببردش.

 

-ای وای استاد کشاورزی، منظورم این بود که….

-خداحافظ

************************

 

حالا این ها به درک، بدبختی اینه که در اثر تلقینات کاذب اونا، خودم هم باورم شده، کسی هستم و کاری می توانم بکنم. از بس هندونه گذاشتند زیر بغلم، فکر می کنم با قلم من است که نمایندگان به مجلس می روند، وزرا استیضاح می شوند، توافق هسته ای صورت می گیرد، قطعنامه های سازمان ملل و شورای امنیت تصویب می شود و اصلا این گردون گردان بر مدار نوشته های من می چرخد….

بد مالیخولیایی به جانم افتاده، شما یه دعانویس خوب سراغ ندارین؟

***************

 

استمداد از مدیریت محترم راهنمایی و رانندگی و ریاست محترم آموزش و پرورش

همان طور که مستحضر هستید، خیابان شاهد، یک خیابان با عرض ۲۰ متر و طول تقریبی۱۰۰۰ متر است، الحمدلله چون آب و هوایش خوب بوده، انواع ادارات و مدارس در آن خوب رشد کرده و به عمل آمده است.

 

ضلع شرقی با اداره ی بنیاد شهید شروع می شود، بعد به ترتیب هنرستان زینب کبری، خانه ی معلم، ادبستان مردانی با دو شیفت پسرانه و دخترانه، دبیرستان حلیمه سعدیه، دبیرستان نرجس، دبستان ارشاد یک، دبستان ارشاد دو، دبیرستان استعدادهای درخشان فرزانگان یک، دبستان شهید میرآبی با دو شیفت دخترانه و پسرانه، سالن ورزشی سپاه پاسداران، دو باب مغازه، تا انتهای اداره برق امتداد می یابد.

 

ضلع غربی با اداره ی تعاون روستایی شروع می شود، بعد درِ دوم سالن مهر، کتابخانه ی عمومی، اداره ی ارشاد اسلامی، مهد کودک ترانه، هفت باب مغازه و تاکسی تلفنی و در محل نانوایی به انتها می رسد.

 

این ادارات و مدارس، موجب ترافیک سنگینی در ساعات اولیه روز، ظهرها و عصرگاهان می گردند. علاوه بر این ها، واقع شدن دبیرستان شهدای آزمایش، شهرداری ناحیه دو، درمانگاه شرکت نفت و دانشگاه سما، در خیابان های مرتبط با این خیابان، نیز اثر ترافیکی قابل توجهی بر این خیابان وارد می نمایند.

 

تردد خود اهالی محله را نیز به این ترافیک اضافه کنید، به علاوه ی اثر منفی طراحی شطرنجی منطقه، چون در طراحی شهری شطرنجی که یکی از بدترین انواع طراحی است، عبور و مرور غیر لازم اهالی سایر محلات، در این منطقه را تسهیل می کند که بر بار ترافیکی می افزاید. عدم کنترل مناسب پلیس راهنمایی موجب شده که صاحبان خودروهای سنگین مثل انواع کامیون و تریلی ها، به سادگی در این منتطقه تردد کنند و علاوه بر افزایش بار ترافیکی و آلودگی صوتی و نا ایمنی ترافیکی، موجب وارد آمدن خسارت به زیرساخت های شهری نیز شوند.

 

به این مجموعه ی زیبا، انواع میوه فروش ها و نان خشکی ها و خریداران آهن ضایعاتی بلندگو به دست را نیز اضافه کنید.

 

اگر گفتید دیگر چه چیزی باقی مانده تا عیش مان کامل شود؟ بله درست فرمودید، ماشین های تعلیم رانندگی. که الحمدُلله در این خیابان به وفور یافت می شود.

 

خواهشی که از مدیریت محترم پلیس راهنمایی و ریاست محترم آموزش و پرورش داریم این است که لطف کنند آزمایش و تمرین شهری متقاضیان گواهینامه ی پایه یک را نیز به این خیابان انتقال دهند، هم چنین اگر می شود حداقل ده مدرسه ی دیگر در این خیابان ساخته شود. ما مردم محله هنوز توان و تحمل داریم.

 

پاورقی:

  • پچو گو: کود گاو

 منبع: هفته نامه مرودشت

  1. محاجه   دی ۱, ۱۳۹۴  

    سلام ژاژخای بیهده پرداز! یک شعری برات در وکردم حال کن و لی قوز نشو…
    ای علی جان، تو همه اندیشه ای
    شیر تر از شیرهای بیشه ای
    در میان خیل اصحاب قلم
    دیگران برگ و تو همچون ریشه ای
    قافیه برای چیزهای بهتر هم جور بود ولی ترسیدم دیگران سوء استفاده بفرمایند. همین.


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر