۸:۴۵:۰۱ - شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۴
اندر ماجرای مشت مال خبرنگاران به سبک آبکی و این که چرا فکر می کنند که آسفالت داریم تا آسفالت؟ بسته به شهردارش داره تا کی باشه و مابقی قضایا…
هفته نامه مرودشت، علی کشاورزی- این شب شش شنبدی خدا همه را بیامرزد، حضرت مولانا را هم روش. آن خدا بیامرز هم، زمانی که کیفش کوک بود و با رفیق شفیقش، حضرت شمس، دور هم می نشستند، گاهی شعرهای خوبی می گفتند، خاصه اگر، یک فروند قلیان، فرد اعلای دو سیب هم دود می فرمودند.

هفته نامه مرودشت، علی کشاورزی-

Untitled

این شب شش شنبدی خدا همه را بیامرزد، حضرت مولانا را هم روش. آن خدا بیامرز هم، زمانی که کیفش کوک بود و با رفیق شفیقش، حضرت شمس، دور هم می نشستند، گاهی شعرهای خوبی می گفتند، خاصه اگر، یک فروند قلیان، فرد اعلای دو سیب هم دود می فرمودند.

 

چند شب پیش، در عوالم هرپوت! ایشان را دیدم که دستار از سر افکنده و با دمپایی لای انگشتی، و یک شلوارک راه راه، در خیابان های مرودشت راه می رود و زیر لب با خودش چیزی می گوید. نزدیک رفتم و گوش دادم، ایشان می فرمودند:

 

“آن یکی شیر است اندر بادیه

وین یکی شیر است اندر بادیه

آن یکی شیر است کآدم می خورد

وین یکی شیر است کآدم می خورد”

 

بعد از دکه ی اسمال سیاه، یک پاکت سیگار چینی گرفت، پاکت را باز کرد و یک نخ سیگار بر لب نهاد و با کبریتش به آتش کشید و گفت:

 

“آن یکی آسفالت است که احمدی می کند

وین یکی آسفالت است که زارعی می کند

آن یکی آسفالت است که سیا *ست

وین یکی آسفالت است که طلاست”

 

دویدم و خرقه اش را گرفتم، می خواستم از ایشان بپرسم که ای مولانای بزرگ …

 

ناگهان سردی آب مرا از جای جهاند و صدای خنده ای در سرم پیچید … هنوز گیج بودم اما تصویر مبهم “کاکام**” را خوب شناختم.

با همان خنده های ریزش پرسید: “های پروفسور…رفع کسالت شد؟”

 

گفتم: “ کاکام مرا چه حالت، حادث شده است؟”

گفت: “ بخاطر خوردن زیاد دوغ، فست، فس شده است”

 

گفتم: “ دوغ از کجا به ما نازل شد؟”

گفت: “ از همان سوراخ که پاتریس ظاهر شد”

 

گفتم: “این حالت عرفانی و خلسه که بر ما برفت چه بود؟”

گفت: “از خوردن پُر و همنشینی ماست و دوغ ببود”

 

دو تا لیوان نبات داغ خوردم تا سردی دوغ پاتریس*** از تنم برفت. کمی که سر حال آمدم، در حضور کاکام، راز خوابم و اشعار مولانا را پرده برداشتم.

 

کاکام خنده ای کرد و گفت: “پروفسور، چند دفعه بهت بگم قرصات رو سر ساعت بخور؟ حرف گوش نمی کنی، سردیت می کنه می زنه به مغزت. حالام اگر تو کار نداری من خیلی گرفتارم، خوش گلدی، مهلت بده تو این دو روز عمر، دو سه تا کتاب از خودمون در وکنیم”

 

منم که دیگه کاری نداشتم، دوغم را خورده بودم، چرتم را هم زده بودم، خوابم را هم دیده بودم، چای نبات بعد از خواب را هم نوشیده بودم. شاد و شنگول از دفتر هفته نامه زدم بیرون.

 

توی خیابان داشتم سرخوش می رفتم که ناگهان دیدم حضرت مولانا با همان شمایل که در خواب دیده بودم، در حال نصب بنر و پلاکارد است، نالوطی مثل قرقی از استیج لوله بندی بالا می رفت…

 

روی همه ی بنرها از سفید نمایی آسفالت و شکوفایی و بهار امید و هندوانه به شرط کارد و هر چی بخری دو هزار تومان و امید مردم در مجلس ختنه سوران و گرجه ی نو و بالشت و فلاکس و پسته ی خندان و چاغاله ی نوبر و باقالای داغ و …نوشته بودند.****

 

مولانا سیگار اشنو ویژه می کشید و شمس تبریزی فریاد می زد: “نان خشک می خریم”

 

دوباره ناگهان سردی آب مرا از جای جهاند و صدای خنده ای در سرم پیچید … هنوز گیج بودم اما تصویر مبهم “کاکام” را خوب شناختم.

 

و این داستان هم چنان ادامه دارد…..

*****

پاورقی:

*- تنگی قافیه، سیاه را سیا کرده است.

 

**- علی مرادی عزیز را به نام ستونش کاکام می نامم

 

***- خدا خیر دهد آنان را که در روز خبرنگار، به ما، دوغ پاتریس خوراندند

 

****- گوجه، بالش، فلاسک، چغاله، باقلا

ALIKESHAVARZI@YAHOO.COM      

  1. انصاف   شهریور ۱۴, ۱۳۹۴  

    سلام. انصاف چیز خوبی است شاید برومند ایراداتی داشته باشد که انسان جایز الخطا است.بنر هم همه جا مرسوم است مختص مرودشت تنها نیست وکار باید برای رضای خدا ومردم باشد.ولی خدایی مهندس برومندی پیگیر سخت کوشش و اعتبارات خوبی جذب کرده.درحالی که تا خدا نخواهد ……….در پناه خدا باشید

    • یونسی   شهریور ۱۵, ۱۳۹۴  

      سلام
      خوبه خودتون هم ایرادات ایشان را میدونین


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر