۱۹:۰۶:۲۱ - دوشنبه ۳۰ اسفند ۱۳۹۵
حافظ؛ “پرده نشین”، “پرده برافکن” یا شاعر “پرده” ها (در جستجوی ردپای اشراق در شخصیت و شعر حافظ )
پارس دشت، علیرضا معینی- به مناسبت فرا رسیدن نوروز، مطلب زیر به عنوان عیدانه فرهنگی از سوی استاد معینی بزرگوار، برای مخاطبین ارجمند  در نظر گرفته شده است:   بعونک یا لطیف نحوه نگرش حضرت حافظ به هستی و انسان و مبدأ و معاد او ، و ساختار جهان ظاهر و جهان باطن، و نیز

پارس دشت، علیرضا معینی-

photo_2017-03-20_11-36-40به مناسبت فرا رسیدن نوروز، مطلب زیر به عنوان عیدانه فرهنگی از سوی استاد معینی بزرگوار، برای مخاطبین ارجمند  در نظر گرفته شده است:

 

بعونک یا لطیف

نحوه نگرش حضرت حافظ به هستی و انسان و مبدأ و معاد او ، و ساختار جهان ظاهر و جهان باطن، و نیز جهان الفاظ و جهان معانی الفاظ، یکی از موضوعاتی ست که ارتباط کامل با خلاقیت شاعرانه او دارد.

 

به عبارت دیگر اگر دریابیم که حضرت حافظ در جهان بینی خود ، اشیاء را واجد ظاهری و باطنی می داند و به اشیاء به مثابه هستی های روپوش شده – که ظاهر آن ” ” پرده” ای” بر باطن آنست – ، یا هستی هائی که ” ” پرده ای” ظاهر و باطن آن از از یکدیگر جدا می کند، می نگرد، آنگاه تصدیق خواهیم کرد که شاعر نکته دان و باریک اندیش که سوراخ کننده واژه ها و سازند ساختمان جمله ها  و بیت هاست، حتماً به واژه “پرده” و مترادفات آن عنایتی ویژه دارد و شعر خود او نیز  ” پرده ای” بر شخصیت اوست ، که با شناخت این “پرده” شعری و نیز بر کشیدن آن از رخ اندیشه او ، بهتر می توان جهان بینی و انسان شناسی و تفسیر او از ساختمان  وجود انسان و کاروان هستی و حقیقت تجلی خداوند در هستی را از او آموخت.

 

این فرضیه، با نگاهی اجمالی به تصویری که شعر حافظ در ذهن و ضمیر ما ایرانیان ترسیم کرده است، شکل می گیرد و با مراجعه به دیوان او تایید می شود و با تدّبر و ژرف نگری در ابیات و کوچه های کلام او و رهسپاری تا بیابان ها و دریاهای در نوردیده او ، اثبات می شود.

 

آری، حافظ “شاعر  “پرده” ها”ست. یعنی بازگو کننده  حکایت چگونگی در  ” پرده” رفتن پرتو حسن الهی در جریان آفرینش ، و نیز حکایت محبوب ماندن آدمی از درک سیر معاد فردی در مهلت عمر و همچنین ستایشگر جویندگان و یابندگان راز درون “پرده” اسرار الهی یعنی رندان مست است.

 

راز درون  ” پرده” ز رندان مست پرس

کاین حال، نیست زاهد عالی مقام را

گویی حضرت حافظ مقام گرایی و ظاهر پرستی و فرو رفتن در جاذبه های ثروت و قدرت دنیوی را حجابی می داند که بر چشم دل آدمی می افتد و فقط، با بی تعلقی و فرا رفتن از مدح و ذم ارباب دنیاست که این “پرده” بر می افتد و تازه شخص آماده می شود که از برزخ وجود خود بگذرد و طلعت جمیل الهی را در آئینه وجود خود کشف و تماشا کند.

 

باری، به فرهنگ لغات که مراجعه می کنیم می بینیم که طیف معنایی واژه “پرده”  از معنای لایه و پوشش تا معنای نوا و آهنگ موسیقی خاص کشیده شده است. فرهنگ معین می نویسد که معنای پوشش، روی بند، پارچه ای برای درب ورودی، چادر بسیار بزرگ (سراپرده)، حجله، پارچه شعبده بازی، لایه سفید رنگ درون انار، درون پیاز، درون تخم مرغ، درون بدن (رحم، گوش ، بینی  و ..)، نوا و آهنگ معین موسیقی، زه وبندهای تار و چنگ و تنبور و … ، منظره صحنه نمایش، نقش مضاف و قبل از مضاف الیه به معنای جا و مکان و سطحی از واقعیت وجود، نشانه دوشیزگی، همگی در واژه “پرده” قد برافراشته اند و این واژه چهار حرفی آبستن همه این معانی است و با طنّازی و کرشمه بسیار همه این مدلول ها و مترادفات را یکجا و همزمان در آغوش کشیده و با بوالعجبی بسیار در همه این مصادیق و تصورات رخ نهفته و آنها را به عقد خود در آورده است و چون عروسی هزار داماد به همه آنها چشمک می زند و به عقد دائم هیچکدام در نمی آید و در هر گزاره ای یکی از معانی خود را می گذارد و در هر بیتی با یک یا چند معنای خود همخانه می شود و یک چنین واژه ای همچنانکه گفتیم سخت محبوب و منظور نظر حضرت حافظ که خداوند ایهام شاعرانه و گزینشگر و گوهر تراش کلمات و معانی و گشاینده دو راهی و سه و بلکه چهار راهی در تفسیر و تأویل معانی ست، واقع می شود و در حدود ۶۰ بار با عنایتی ویژه و کارکردی خاص و ناظر به چند پهلویی و چند منظوره بودن معنای آن بکار برده شود.

 

مخاطب هوشمند و حافظ دوست، خود  به دیوان حافظ مراجعه خواهد کرد و یا هنگام مطالعه کارکرد این واژه را خواهد دید و به صدق دعوی، اذعان خواهد نمود و غرض ما هم از این مقال، آوردن ابیاتی که در ان کلمه “پرده” یا مشتقیات آن بکار رفته نیست (نظیر: “پرده” دار،  ” پرده” در، سراپرده، “پرده” پوشی و هفت “پرده” و … )

 

و یا افعالی نظیر در “پرده” سخن گفتن، “پرده” برافکندن، “پرده” برانداختن، در “پرده” آمدن و نیز ترکیبات اضافی مثل، “پرده” عصمت، “پرده” سماع، “پرده” شام، “پرده” غیب، “پرده” گل، “پرده” غنچه، “پرده” زلف، “پرده” تقوی،  ” پرده” پندار،  ” پرده” اسرار،  ” پرده” مطرب،  ” پرده” گل،  ” پرده” غنچه،  ” پرده” زلف،  ” پرده” تقوی،  ” پرده” گلریز، که با لطف و طنّازی تمام، آمیختگی دو یا چند معنی را به نمایش می گذارد و دیدار می نماید و از ارائه یک معنی واحد پرهیز می کند و غالباً ما را در حسرت اخذ و نوشیدن و دوشیدن یک شراب یک مزه از معنی، باقی می نهد.

 

از بررسی تمام ابیاتی که واژه “پرده” در آن بکار رفته صرف نظر می کنیم خصوصاً که در این نوع تحقیق خاص لاجرم سروکار ما با کلماتی مانند “نقاب “و “حجاب” و حتی “آینه” که تقریباً در زبان حضرت حافظ کارکردی مشابه دارند، نیز خواهد افتاد:

جمال یار ندارد نقاب و  ” پرده” ولی

غبار ره نبشان تا نظر توانی کرد

دل سرا  ” پرده” محبت اوست

دیده آیینه دار طلعت اوست

آن تحقیق ، یعنی بررسی کارکردها و معانی مختلف و ایهام های کلمه “پرده” و آوردن تمام آن شصت بیت و تفسیر و تحلیل یکایک آن ابیات، که تحقیقی بسیار نیکو و زیبا خواهد شد کار نگارنده نیست و نگرش وی به گونه ای ست که نمی تواند به این نمونه تحقیقات ادبی صرف بسنده کند.

 

 کار ما در اینجا البته اینست که به آن جهان بینی و نگرش خاصی توجه کنیم که منشاء علاقه مندی حضرت حافظ به این واژه کلیدی ست، یعنی پس از آنکه اثبات شد این واژه در دیوان حافظ واژه معمولی نیست (البته هیچ  واژه  ای در دیوان حافظ معمولی نیست!)، به سر و سبب این “خاص شدن” و ذهن و ضمیری که پشت این زبان وجود، دارد توجه می کنیم و می ببینیم که این “پرده” واقعاً (روی کلمه “واقعاً” تاکید می کنم) چه “پرده” ای ست؟ و چه “پرده ای” ست که دیده نمی شود اما حافظ از ان خبر می دهد؟ یعنی ابیاتی که در آن ابیات کلمه “پرده” دلالت بر تشبیهی از انواع تشبیهات یا استعاره ای از انواع استعارات و شیئی از انواع اشیاء می کند، از دایره توجه این مقال خارج است. گرچه در همان ابیات هم نوعی جهان بینی و نگرش اشراقی که بین ظاهر و باطن عالم و شرق و غرب وجود (به معنای اشراقی آن) انفکاک و تمایز قائل است، احساس و اثبات می شود. فی المثل وقتی حافظ می فرماید:

دلم، ز  ” پرده” برون شد، کجایی ای مطرب؟

بنال، هان! که از این  ” پرده” کار ما به نواست

درست است که”پرده” در بیت اول به شیئی از اشیاء دلالت دارد و اصولاً “از پرده برون آمدن” یک ترکیب فعلی ست و درست است که “پرده” در بیت دوم به معنای موسیقی با آهنگی خاص است و هم به معنای موسیقی به معنای زاد و توشه است و مجموعاً ترکیبی موفق و موهم چند معنا را می سازند (و انصافاً می نوازند نه اینکه می گویند)، اما این درست نیست که بگوییم هر شاعری / با هر جهان بینی(پوزیتیویستی یا معنوی یا اشراقی) می تواند چنین بیتی را بسراید و آفتاب معنا از پس سحاب کلمات نمی درخشد و خبر از نوعی جهان بینی نمی دهد که در آن “دل” آدمی پشت حجابی از “بدن و جسم” او پوشیده شده و یا  ” پرده” ای از ملاحظات و هنجارهای اجتماعی و مدح و ذم و حسن و قبح و تائید و تکذیب دیگران بر این دل عاشق و جدا افتاده از اصل خود و در فراق دل ستان خود کشیده نشده است.

 

آیا از دل یک شاعر غیر عارف و غیر عاشق و غیر سالک هم می شود که چنین سخنی برآید و به دل بنشیند؟ آخر می توان پرسید که نهایتاً چه رنج و محنت و اسارت و فراق و غربت از اصل وجود خود (و به تعبیر اشراقی تر و معنوی تر “شرق وجود” خود) برای این دل رخ داده است که موسیقی محزون مطرب، این دل از  ” پرده” بدر افتاده را خوش می آید؟ و ناله مطرب چرا بیان صوتی وضعیت او می شود؟ و این موسیقی غربت موقت این چگونه دل سرگشته و غمگین را تسکین می دهد؟ و این موسیقی غمناک چگونه زاد راهی می شود برای روزگارحبس و یا سیر این دل در ظلمتکده دنیا تا فرا رسیدن طلیعه آزادی و رسیدن آن به وطن و بازگشت او به جهانی “بی پرده”

 

آیا جهانی وجود دارد که در آن از بیرون  ” پرده” و درون  “پرده” خبری نیست؟ جهانی که نور و تماماً نور است و  ” پرده” به معنای حایل جدا کننده در آن وجود ندارد.

 

موسیقی مطرب در واقع یادآور نغمه ها و صغیرها و آ وازهای آن وطن اصلی است که همان آن جهانی است که  مبدا و معاد آدمی است و بقول مولوی شاعر و مطرب در واقع در بهشت آن نغمه ها بشنوده اند.

 

این یک نمونه و دلالت عرفانی آنرا برای این آوردم که نشان و دهم حتی در ابیاتی که  واژه   ” پرده” در آن علی الظاهر هیچ دلالت معنوی ندارد و می تواند یک ترکیب ساده فعلی (از  ” پرده” برون آمدن یا شدن) تلقی شود باز هم با تامل و تدبّر و ژرف نگری (نه چندان عمیق) می توان فهمید که شاعر از یک جهان بینی اشراقی برخوردار است که “آدمی” را موجودی محجوب و هستی او را هستی روپوش شده می بیند و “جهان” را موجودی دو ساحتی و دارای ظاهری و باطنی و ملکی و ملکوتی می شناسد بقول حافظ:

ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند

هر انکه خدمت جام جهان نما بکند

 و به قول مولوی:

گر به ظاهر آن پری پنهان بود

آدمی پنهان تر از پریان بود

نزد عاقل زان پری که مضمر است

آدمی صدبار خود پنهان تر است

جسم ظاهر، روح مخفی آمده ست

جسم همچون آستین، جان همچو دست

و آیا براستی انسان غربت زده ای نیست که در زندان طبیعت به یاد وطن مألوف می نالد و از جدائی ها شکایت می کند؟

نی حریف هر که از یاری برید

 ” پرده” هایش  ” پرده” های ما درید

آتش است این باک نای و نیست باد

هر که این اتش ندارد نیست باد

و همین دل”پرده پوش” است که می تواند پاک وصافی شود و از چاه طبیعت بدر آید و منزل وحی و الهام الهی واقع شود:

ای پی رو پوش عامه، در بیان

وحی دل گویند آن را، صوفیان

وحی دل گیرش که منظرگاه اوست

چون خطا باشد چو دل آگاه اوست؟

باری اگر کسی اینگونه تفسیر معنوی و اشراقی را بر نمی تابد، چنانکه یکی از صاحب نظران و اندیشمندان دیار فارس چندی پیش در مجله ای (جناب عبدالعلی دستغیب در مجله تجربه شماره پنج مهرماه ۹۰ در مصاحبه ای تحت عنوان: حافظ چیز تازه ای نگفت) کمابیش چنین گفته اند، نمی توان انکار کرد که حداقل از نظر روان شناسی و روان کاوی نویت نیز آدمی موجود در  “پرده” و پر  ” پرده” و “تو بر تو” و پیچیده و  اسرار است که  “پرده های” متوالی و متعددی “من” های مختلف و پرشمار آنرا از یکدیگر جدا می کند و هر یک دیگری را مستور و محجوب می نماید و بقول مولوی “توهای” پرشمار دارد و هر چه خودشناسی او عمق و ارتفاع بیشتری بگیرد.ابعاد پنهان و باطنی تر او بیشترکشف می شود:

تو “یکی تو” نیستی ای خوش رفیق

بلکه گردونی و دریای عمیق

دست و پا در خواب بینی و ائتلاف

آن حقیقت دان مدانش از گزاف

آن توئی که بی بدن داری بدن

پس مترس از جسم ، جان بیرون شدن

دم مزن و االله اعلم بالصواب بگذریم. غرض آن بود که در ان ابیات به ظاهر ادبی هم باز جهان بینی اشراقی و الهی و ظاهر گریز حافظ نمود بسیار دارد.

 

 اما ابیاتی هست که در آن واژه  ” پرده”  در آن چنان بکار برده شده که نشان می دهد این کلمه تنها کلمه ای است که می تواند برای درک حافظ از ساختمان وجود انسان و جهان بکار برده شود، کاربرد واژه  “پرده” در این ابیات چنان است که بی آنکه قبل یا بعد از آن اشاره یا قرینه مستقیمی برای آن ذکر شود، چنان از ان سخن گفته می شود که گویی مفهومی بسیار آشنا و مطرح است به این ابیات نگاه کنید:

 

برو ای زاهد خوبین که ز چشم من و تو

راز “این پرده” نهان است و نهان خواهد بود

مردم در این فراق و در “آن پرده” راه نیست

یا هست و  ” پرده” دار نشانم نمی دهد

گفتا نگفتنی ست سخن گرچه سحری

ورکش زبان و  ” پرده” نمگه دار و می بنوش

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال

با که گویم که در این  ” پرده” چه ها می بینم

مغنی از آن  ” پرده” نقشی بیار

ببین تا چه گفت از درون  ” پرده دار”

مصلحت نیست که از  ” پرده” برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان خبری نیست که نیست

راز درون  ” پرده” ز رندان مست پرس

کاین حال نیست، زاهد عالی مقام را

تدبّر  در این ابیات نشان می دهد که واژه  “پرده” در زبان حافظ چهار کارکرد دارد و از چهار جهت قابل معناگیری و معنادهی ست:

 

۱- ” پرده” زبان شناختی (واژه محور)

۲- “پرده” وجود شناختی (خیال محور)

۳-  ” پرده” ادراک شناختی (فهم محور)

۴-  ” پرده” جامعه شناختی(هنجار محور)

 

و ابیات فوق بیشتر از جهت وسویه “وجود شناختی” قابل تامل و تفسیر هستند. یعنی بدون فرض سطحی از وجود به نام عالم خیال (که عالمی سوای عالم حس و عالم ملکوت است و در واقع حائل ایندوست)، این ابیات معنی و تفسیر موفقی نخواهد یافت.

 

 برای پرداختن به این ابیات که واجد معنای وجودی و جهان شناسانه هستند، ناگزیریم ابتدا سه حطیه معنایی یعنی سه حیطه معرفت  شناختی و زبان شناختی و نیز اجتماعی را سریعاً بررسی کنیم:

 

ابیاتی نظیر:

بس که در  ” پرده” ، چنگ گفت سخن

ببرش موی، تا نموید باز

بیا که  ” پرده” گلریز هفت خانه چشم

کشیده ایم به تحریر کارگاه خیال

از بازگشت شاه در این طرفه منزل است

آهنگ خصم او به “سرا  پرده” عدم

دوستان در  ” پرده” می گویم ولی

گفته خواهد شد به دستان نیز هم

تاب بنفشه می دهد طره مشک می تو

” پرده” غنچه می درد خنده دلگشای تو

بزن در  ” پرده” چنگ ای ماه مطرب

رگش بخراش تا بخروشم از وی

چون و گل و می دمی از  ” پرده” برون آی و در آی

که دگر باره ملاقات نه پیدا باشد

ترسم که اشک در غم،  ” پرده در” شود

و این راز سر به مهر به عالم سمر نشود

و کثیری از ابیات ۶۰ گانه دیگر هر چند واجد صنایع هنرمندانه ایهام و مراعات النظیر فوق العاده ای هستند و در آنها کلمه “پرده” بار معنا شناختی بسیار ظریف و دقیقی دارد، اما بیشتر کارکردی زبان شناختی دارند هر چند گاهی حتی به سطح عمیق تر هستی و واقعیت نیز دلالت دارند، اما دلالت جامعه شناختی و یا توضیحی درباره دشواری شناخت عالم هستی ندارند و معنی بیشتر در گرو معنی  ” پرده” به عنوان نغمه و دستگاه موسیقی خاص و یا حایل پارچه ای (مثلا) و زه و بندهای وسیله موسیقی است که البته گاهی در بیتی مثل بیا که  ” پرده گلریز …” به نحو خارق العاده ای چندین معنای به هم پیوسته را به ذهن متبادر می کنند.

 

دوم: ابیاتی هستند مثل:

ما از برون در شده مغرور صد فریب

تا خود درون  ” پرده” چه تدبیر می کنند

 تنها ز راز دل من  ” پرده” برافتاد

تا بود فلک شیوه او  ” پرده دری” بود

حافظ به زیر خرقه ، قدح تا به کی کشی

در بزم خواجه  ” پرده” زکارت برافکنم

خرقه پوشی من از غایت دینداری نیست

 ” پرده ای” بر سر صد عیب نهان می پوشم

که تنگدل چه نشینی ز  ” پرده” بیرون آی

که در خم است شرابی چو لعل رمّانی

ناگهان  ” پرده” برانداخته ای یعنی چه

مست از خانه برون تا خته ای یعنی چه ؟

سخن در  ” پرده” گویم چو گل از  ” پرده” بیرون آی

که بیش از پنج روزی نیست حکم میرنوروزی

در این ابیات آن چیزی که پشت  ” پرده” قرار دارد، و در اثر کنار رفتن و کنار زدن  ” پرده” احیاناً آشکار می شود، با موجودیّت اجتماعی فرد سرو کار دارد و لذا آن ” پرده” نیز چیزی ست از جنس ملاحظات و هنجارهای اجتماعی که در جوامع استبدادی و اختناق زده و ریا گرفته ،خواه و ناخواه شکل می گیرد و تار و پود آن را تشویق و تنبیه طبیعی حیات اجتماعی انسان و تصویب و تخطئه دیگران تشکیل می دهد. این دیگران همانا بقیه مردم جامعه هستند که می تواند زاهد یا دوستان یا دشمنان شاه یا مطرب یا بطور کلی اعمال و رفتار و گفتار و حتی پندار اجتماعی و کنش و اکنش های اجتماعی حافظ یا خواننده دیوان باشد. یعنی وقتی مثلاً حضرت حافظ می فرماید:

 

دوستان در  ” پرده” می گویم سخن

خواهش شد دستان نیز هم

درست است که ” ” پرده”  و “دستان” نظیر بودن شان مراعات شده و  ” پرده” هم واحد معنای موسیقیایی و نیز معنای هر چیز پوشاننده و حائل است اما دلالت آن “جامعه شناختی” ست. یعنی این “پرده” یا معنای رمزی “سخن گفتن برای دورماندن از گزنه نامحرمان” دارد یا معنی “پوشیده و پنهان سخن گفتن و در گوشی صحبت کردن” که باز هم برای حفظ شخصیت “اجتماعی” و مصون ماندن از مردمان نااهل و “غیر دوستان” آن زمانه و روزگار است. یعنی پشت”پرده”، حافظ، و این سوی “پرده”، دوستان او ، قرار دارند و  ” پرده” جنس کلام از جنس سمبلیک و رمزی و زبان قرار دادی است. اما نه اشاره به دشواری “ادراک” حقایق و معارفی آنسوی”پرده” دارد و نه از سطحی از وجود که چیزی فراحسی و غیر روحانی و “مثالی” باشد ، سخن می گوید و اگر هم این دلالت های معرفت شناختی و وجودشناختی را داشته باشد، مستقیماً از دل کلام نمی توان اخذ کرد بلکه با در نظر گرفتن فضای کلی جهان بینی و جهان شناختی حافظ است که این بیت ما را به فراتر از معنی “جامعه شناختی” آن دلالت خواهد کرد.

 

به ابیات با دلالت معرف شناختی می رسیم. یا حداقل ابیاتی که در آنها  واژه  “پرده” دلالت معرفت شناختی “بیشتر” وجود حائلی دارد که مانع پی بردن ما به اسرار و رازها و حقایق عالم می شود. به خواننده هوشمند یادآوری می کنم که این تفکیک چهارگانه کاملاً نسبی ست و یک بیت که  واژه  “پرده” در آن بکار رفته (که الآن در این مقال فقط آنها را آنهم به نحو اجمالی بررسی می کنیم) می تواند در کلیت خود واجد یک یا دو یا حتی هر سه یا چهار دلالت باشد لکن یکی دلالت های چهارگانه در آن غلبه و نمود و نشانه ها و رنگ و صدا و مزه ی بیشتری دارد. این تذکر مخصوصاً از آن جهت اهمیت دارد که ممکن است در یک بیت فی المثل

 

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو                    راز این “پرده” نهان است و نهان خواهد بود

 

نشانه ها و قرینه ها و کلمات و فضا و جوّ ذهنی و کلامی بگونه ای باشد که هر چهار دلالت و معنا و “جهات” که آوردیم موجود باشد و همه سخن ما اینست که شاید تنها این سخن حافظ و شعر او باشد که می تواند بخوبی واجد معانی و مبانی و مبادی چهارگونه مذکور باشد و خواننده بسته به نوع نگرش و جهان بینی خود و بسته به اینکه در کدام از سطح وجود قرار داشته باشد و معلومات او و سلوک اجتماعی او و سیر علمی و حافظه ادراکی او از چه جنسی باشد ، می تواند این جهات در هم تنیده را دریابد و بفهمد و کشف و تأویل کند. ما فقط برای یافتن قدرت معنی دهی و تأویل، این جهات درهم تنیده را از یکدیگر تفکیک کردیم ، ولی چه در بیت و غزل … حافظ، چه در فهم خواننده از بیت و غزل او این چهار معنا و جهت با یکدیگر ترکیب شده می شوند.

 

با تامل دقیقتر معلوم می شود که بین خود این معانی و دلالت های چهارگانه در ابیات حافظ نیز گویی “پرده هایی” هست که یک دلالت را از دلالت دیگر ظاهراً جدا می کند و این خود حافظ است که چهره خود را در پشت این چهار  ” پرده” متوالیاً پنهان می کند و یا با کنار رفتن آن توسط خواننده  ” پرده” را از رخ اندیشه خود (و در واقع اندیشه خواننده دیوان او) کنار می زند و در این آینه ها جلوه می کند

 

کس چو حافظ نگشود از رخ اندیشه نقاب                    تا سر زلف ادب را به سخن شانه زدند

 

و ما به همین دلیل حافظ را شاعر  ” پرده” ها یا شاعری که در عین  ” پرده نشینی “، پرده در” و “پرده برانداز” است، می خوانیم.(درست مشابه شاعری که شاعر آینه هاست). و گویی  این زلف شعر” پرده آسای” اوست که پاه پاه با پرتوهای راه نمایی، چهره نورانی خود را مستمراً و پیاپی آشکار و نیز پنهان می کند. گویی وصف خود حافظ و نیز شعر او در این بیت است که :

ماه خورشید نمایش ز پس”پرده” زلف

آفتابی ست که در پیش سحابی دارد

کفر زلفش ره دین می زد و آن سنگین دل

در پی اش مشعلی از چهره برافروخته بود

اگر به طور ساده و خلاصه بخواهیم بگویم: تقریباً آن ابیاتی که در آنها سخن از”پرده” را از و” پرده اسرار” و چشم راز بین و رازیاب می رود و در آن از تلاشی برای کشف معما و رفع حیرتی سخن می رود، ابیاتی هستند که در آنها دلالت معرفت شناسانه حضور و رنگ بیشتری دارد. عشق ، خود، عنصری معرفت بخش است و عرفان هم به یک معنا آدمی را در شناخت حقیقت هستی تواناتر می کند و بدو معرفت بیشتری می بخشد. پیداست که فی المثل وقتی حضرت حافظ می فرماید:

برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو

راز این  ” پرده” نهانست و نهان خواهد بود

اولاً طوری سخن می گوید و طوری به “پرده” اشاره می کند که اسم معرفه است و گویی ما انرا قبلاً شناخته ایم. براستی چه چیزی پشت این  ” پرده” است که راز وجودی این  ” پرده” را تفسیر می کند و فلسفه وجودی و مصلحت وجودی آن  را توجیه می کند؟ خود وجود این  ” پرده” یک راز است و این  ” پرده” برخی رازها را نیز از چشم ما آدمیان خاکی مستور و مخفی می دارد. بجاست که برای توضیح چیستی این  ” پرده” دو بیت دیگر حافظ را که تداعی شده و تداعی کننده این بیت است بیاورم:

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو چه دانی که پس  ” پرده” که خوب است و که زشت

و نیز

یارب آن زاهد خودبین که به جز عیب ندید

دود آهیش در آئینه ادراک انداز

پیداست که این  ” پرده” هر چه هست نه تنها رازهای پشت ان را نهان می دارد، بلکه چنان با وجود آدمی عجین است که تصّور  نبودن آن و حتی نبودن خود آن برای آدمی غیر ممکن او تحقق ناپذیر است و ما جاودانه با این  ” پرده” سرو کار خواهیم داشت. گمان می کنم آسان باشد که اذعان کنیم این”پرده” “وجود خود” ماست که بودن آن عین در”پرده” بودن ماست و برانداختن و کنار زدن آن عین نابودی و نیستی ماست. این”پرده” است که به هر کس شخصیتی واحد و هویتی واحد، و ماهیتی واحد و وجودی واحد می بخشد و رفع آن و برگرفتن آن و برافکندن و برداشتن آن عین “وحدت وجود” ما با کل وجود و هستی و حضرت “وجود آفرین” است:

 

بقول خیّام:

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین خطّ معما نه تو خوانی و نه من

هست از بس  ” پرده” گفت و گوی من و تو

چون  ” پرده” برافتد نه تومانی و نه من

و چون آدمی همان اندیشه و ادراک آدمی ست، و چون آدمی جز آئینه ای برای ادراک هستی نیست، لذا ست که وقتی حافظ می بیند زاهد خودبین در کار آن”پرده آفرین” و”پرده ساز” یعنی حضرت حق عیب جویی و عیب یابی می کند ، از خدا می خواهد که وجود او ، وجود  ” پرده” آسای او را، از دود آهی که در روز ازل از نهاد آدم ابوالبشر در هنگام گناه و پس از آن بر آمده ، باخبر کند تا به آن پی ببرد و در آئینه ادراکش بیفتد و دیگر از قضاوت های سطحی و منسوب کردن رفتار و گفتار دیگران به عیب و گناه ، و شخصیت و وجود آنان به زشتی ، دست بکشد:

آتش اندر گنه آدم و حوا فکنم

از دل تنگ گنهکار برآرم آهی

اصولاً این “آه نخستین” که پس از گناه نخستین از نهاد ادمی بر آمده و با وجود او عجین شده کاملاً مورد نظر حافظ است.

 

باری، سخن اینست که این  “پرده” وجود خود ماست و لذا هیچگاه نخواهیم توانست آنرا براندازیم و اگر براندازیم دیگر “خودی” از ما باقی نمی ماند و “خودی” ما برمی خیزد:

میان عاشق و معشوق هیچ حائل نیست

تو خود حجاب خودی حافظ از میان برخیز

غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد

جمال یار ندارد نقاب و  ” پرده” ولی

این گونه ابیات دلالت معرفت شناسانه دارد. البته نه معرفت از جنس حسی و تجربی و معنای پوزیتیوستی آن بلکه معرفت قلبی و شهودی و عرفانی. و بنابراین تا حد ممکن می توان با نورانی کردن وجود بر این  ” پرده” فائق آمد و منظر جمیل و طلعت زیبای الهی را شهود کرد و لا یکلف الله نفسا الا بوسعها

ای ترا با هر دلی رازی دگر

هر گدا را با دلت آزی دگر

صد هزاران  ” پرده” دارد حسن دوست

می کند  هر پرده آوازی دگر

امّا هنوز چند گامی می باید بیشتر برویم

سخنت خوش مستی ولی ای بوالحسن

اندکی را هست تا بینا شدن

ما حافظ را عارفی اشراقی دانستیم و برآورد کردیم که آفرینش گر یک چنین “زبان رمزی” و سمبلیکی که در آن هر چقدر خواننده متن، وجودأ و شخصیتاً شکوفاتر و غنی تر و زیباتر شود، معنای متن هم برایش شکوفاتر و غنی تر و زیباتر خواهد شد فقط با برخورداری از تجربیات اشراقی (که توصیف آن جز با زبان رمزی امکان پذیر نیست) می تواند یک چنین زبانی را بیافریند.

 

همین جا مناسب است که بگوئیم ممکن است مثلاً حافظ غزل خاصی را به مناسبت موقعیت اجتماعی خاص سروده باشد که با دانستن آن “شأن سرایش” ، معانی در سطح اولیه “دلالت جامعه شناختی ، منحصر خواهد شد ، اما چون مهم برای ما زبان حافظ است و مجموعه نظام فکری و لغوی او یک سیستم تأویل پذیر را می سازد، هیچ اشکالی ندارد که دلالت های معرفت شناختی و وجودشناختی آن را نیز کاوش و پالایش کنیم.

 

 مثلاً ممکن است این ابیات :

گفتا نگفتنی ست گرچه  محرمی

درکش زبان و  ” پرده” نگهدار و می بنوش

ما از برون در شده مغرور صد فریب

 تا خود”درون پرده” چه تدبیر می کنند

حالی درون” پرده” بسی فتنه می رود

تا آن زمان که  ” پرده” برافتد چه ها کنند

متعلق به غزل خاصی و حتی در مدح پادشاهی باشد اما این زیرکی و رندی حافظ است که آن غزل ها را طوری سروده که به سیستم واژگان تأویل پذیرش لطمه ای نخورد و امکان دریافت های معرفتی و تجربتی برای ما امکان میسر باشد.

 

باری، آفرینش زبان رمزی و سمبلیک که در هر سطحی از وجود معنی خاص آن سطح را بدهد و هر چه “من خواننده” شکوفاتر شود، شعر هم برای او شکفته تر شود، حقیقتاً نیازمند شاعری ست که بتواند ورای این  ” پرده” ها و بیرون از این”پرده ها” سیر کند و  ، متوالیاً”پرده” های وجودی خود را غنچه آسا بدرد و شکفته و شکفته تر شود تا نهایت شکفتگی وجود خود برسد.

 

حضرت حافظ در این بیت بخوبی حق مطلب را در این زمینه ادا کرده و تجربه وجودی خود را چنین یاد می کند و وصف می کند:

چو غنچه بر سرم از کوی او گذشت نسیمی

که  ” پرده” بر دل خونین به بوی او بدریدم

انصافاً به زیباییهای لفظی و معنوی این بیت التفات کنید. حافظ وجود خود را به غنچه ای تشبیه می کند (حتی تشبیه نمی کند ، توصیف می کند) که نسیمی از وطن و کوی مالوف خود بر او می گذرد ، او از شوق وصل و برای جبران این فقر و فراق ، پیراهن قرمز رنگ و خونین وجود خود ، دل مستور و در حجاب مانده و پوشیده خود را ، به یاد آن محبوب و آن حضور ، پاره می کند ، گل می کند و گل می شود و خود نیز وجوداً معطر می شود و بوی یار را به خود می گیرد و نهایتاً پر پر می شود.

 

جالب است که در اینجا نقل قولی از هانری کربن ، عرفان شناس و فلسفه شناس فرانسوی در کتاب “سهروردی و افلاطونیان ایران” بیاورم که با موضوع عرفان و اشراق حافظ و نظر ما که این بیت را بیتی می دانیم که از تجربه وجودی خود او سرچمه می گیرد و بهترین توصیف از سلوک روحی اوست، تناسب دارد .

 

او می نویسد: “(دو تن از افلاطونیان) معتقدند که عقل بشری از شناخت کمال ذات خدای تعالی عاجز است. قوه عقلی انسان تنها قادر است که کثرت مُثُل را مشاهده کند و قادر نیست که به مبدأ آنها، وحدت تکثر نایافته معقول ، یا به تعبیر صحیح تر فرا معقول ، در ساحت وحدت آن نائل شود. نیل به آن هدف عالی تنها به مدد قوه ای ادراکی که ابزار نوعی شناخت متعالی است ، به مدد “گل عقل” میسر است. بدین ترتیب، نه با نوعی فرآیند تعقلی، بلکه با ثمره حالتی فوق عقلی مواجه هستیم، با شعله ای مشعشع که نور را الهی در جان بر می افروزد همانگونه که گل چونان شعله ای است که فروغ مهر تابان از دل خاک برمی آورد.

 

چنانکه دمسکیوس فیلسوف متذکر می شود، این معرفت باطنی که بر توست که:  درباره آن “گل اندیشه” به تامل پردازی ، «معرفتی ستیزه، کار نیست، با موضوع خود نمی ستیزد و در تملک آن شتاب نمی کند بلکه خود تسلیم وی می شود». این “معرفت پذیرا” نشانی است از حال “اتحاد” (انوسیس) که افلوطین از آن سخن گفته است. صوفیه و عرفای مسلمان در تلاش برای وصف “لحظه ای” که حضور فاعل الهی که فاعل واقعی فعالیت های وجدان است، در وجدان سر برمی آورد با تعابیر مختلف همین مطلب را بیان کرده اند(اسلام در سرزمین ایران- ترجمه رضا کوهکن- ۱۳۹۰ – موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران).

 

می بینیم که حافظ به عنوان یک عارف اشراقی مسلمان چه زیبا برای وصف این “لحظه” با بیت

چو غنچه بر سرم از کوی گذشت نسیمی

که  ” پرده” بر دل خونین به بوی او بدریدم

 از یک چنین تجربه وجودی سخن می گوید در جریان این اتحاد ، و معرفت ناشی از یگانگی و اتحاد با معشوق و در جریان این اتحاد معرفت ناشی از مشاهده راز در آنسوی”پرده” و نگریستن از یک سوی دیگر “پرده” به سوی دیگر آن باوجود پرده نیست بلکه معرفت حاصل از “برافتادن پرده” و “محو خودی” و “رفع انانیت” است.

 

غرض من این نیست که هر جا در دیوان حافظ از گل ذکری می رود، غرض چنین تجربه ای ست؛ یا مثلاً منظور این نیست که حافظ مکتوبات افلوطین و دیگر حکمای اشراقی یونانی یا ایرانی را مطالعه می کرده؛ سخن من اینست که این” پرده دری” که حافظ در وجود خود و در دل خود (که مجمع آگاهی و عواطف و ادراک و اندیشه اوست) ، بدان نائل می شود، تجربه ای اشراقی ست و جز از یک حکیم متأله اشراقیبر نمی آید.

 

این ابیات تفسیر وجود شناختی دارند و مکان رخ دادن و گذراندن تجربه مربوط به آن ، نه عالم محسوس و این باغ های دنیوی، بلکه گلستان وجود خود عارف است و چون عارف هنوز در عالم محسوس حضور دارد برای واقعی و حقیقی دانستن این تجربه ها ، راهی نداریم جز این که عالمی حائل میان عالم محسوس و عالم معقول (ملکوت و ناسوت) را باور داشته باشیم که شیخ اشراق حضرت شهاب الدین سهروردی با عالم مثال و تاسیس حکمت اشراق بر واقعیت فراحسی اما موجود آن صحه گذاشت و راز و رمز آن را بیان کرد. سهروردی در کتاب المطارحات می گوید: “کوتاه سخن آنکه حکیم متاله آن کسی است که تن برای او به منزله جامه ای است که گاه بدان در آید و گاه آن را بدر آورد ، آنرا که آگاهی عمیق و کامل نباشد و تا آن گاه که کندن و در بر کردن (جامه تن) نتوانه، در زمره حکمای اشراقی به شمار نتوان آورد.”

 

به گمان نگارنده نشانه هایی در دیوان حافظ وجود دارد که دلالت وجود شناختی و هستی شناختی دارند و تفسیر آنها جز با تفسیر اشراقی به نحو اتم و اکمل ممکن نیست.

 

آنچه در این مقال به کوتاهی گفته می شود آنست که واژه “پرده” که دلالت بر چیزی دارد که “حاجب نور” یا “منزل نور” است می تواند تفسیری اشراقی بپذیرد. و لذا نگارنده نمی تواند تصور کند که حافظ قادر به خلق زبانی رمزی و اینچنین (بسته به مخاطب) تأویل پذیر باشد ، بی آنکه تجربه ای اشراقی و الهاماتی فراحسی و فراعقلی و فرا وجودی را یافته باشد.

 

 ” پرده” در بعضی ابیات حافظ همان نقشی را دارد که “برزخ” در حکمت اشراق نمی خواهیم کلماتی را که دلالت های نوری دارند ، مانند: شرق، خورشید، صبح ، آفتاب، ستاره، ماه، نور، روشن، پیدا، پنهان، شب، سیاهی، شمع، گل (آنچه نور از خاک بر می آورد)، مغ ( یا همان حکیمان ایران باستان که مذهب شان مبتنی بر ثنویت سازگار با اسلام – ثنویت توحیدی – است و قاتل به تقسیم هستی به ممکن و واجب – ظلمت و نور – و خدایی واحدند که آفریننده ایندوست- آتش، دیرمغان، پیرمغان، آینه و … پیدا کنیم و از آنها بخواهیم، متکلفانه ، تعلق خاطر به حکمای اشراقی ایران باستان و یا یونان باستان و یا حکمای مسلمان اشراقی مانند سهروردی و بعد از او را بیرون بیاوریم امّا معتقدیم که می توانیم از تجربه های اشراقی که در آن حافظ به عنوان یک عارف اهل شهود و اشراق، به حقایقی ناب و کلان از عالم هستی و معارفی به تعبیر سهروردی، حضوری و اتصالی و شهودی ، آگاه می شود، به منزلت عرفانی و حکمی او بعنوان یک عارف حکیم مسلمان ببریم.

 

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال

با که گویم که در این “پرده” چه ها می بینیم

مردم در این فراق و در آن “پرده” راه نیست

یا هست و ” ” پرده” دار” نشانم نمی دهد

آن  “پرده” خیال و ان نقش های پشت  ” پرده” خیال که بر هستی جان طالع می شوند جز با تفسیری اشراقی سازگار نیست. “پرده” حاجب نور و مهبط نور است و نور زداینده ظلمت جهل و فراق است. ظلمت می تواند بیانگر درجه تاریکی و ظلمانیت یک شیء نیز  بیانگر خود جوهر مادی باشد.

 

 بیت دوم (مردم در این فراق و …) بیانگر تلاش حافظ برای خروج از این حال ها و بیت اول بیانگر رسیدن به مقام نورانیت است.

 

جوهر مادی انسان (و جهان) فی نفسه فاقد حرکت، نور و حیات است و این چیزی است که سهروردی آن را “برزخ” می نامد که متضمن تصور چیزی میان دو چیز ، یک پرده، یک فاصله است. البته این واژه در ادبیات دینی واجه معنایی آخرت شناختی است و به معنای عالم میان این عالم محسوس و عالم بعد از قیامت کبری است.

ساقی بیا که یار ز رخ  ” پرده” برگرفت

کار چراغ خلوتیان باز در گرفت

آیا این رویداد (“پرده” برداشتن باز از رخ خود)، می تواند تجربه روحی و عرفانی باشد که برای حافظ در عالم خیال – با منزلت هستی شناختی معین (و به تعبیر سهروردی : عالم مثال) ، رخ می دهد؟آیا حافظ به رازهایی دست می یابد که فقط بخشی از آنرا بعنوان لسان الغیب این سرزمین (و بلکه این جهان خاکی)، افشا می کند و با ما باز می گوید؟

 

اگر این مقال فقط توانسته باشد این پرسش را در ذهن مخاطب همدل بیدار و آشکار کند، در هدف خود موفق بوده است. انشاالله در مقالی دیگر ردپای اندیشه های اشراقی را در شعر شخصیت حافظ بیشتر جستجو خواهیم کرد.  و الله ولی التوفیق

 

 بعد از باریک خواهد شد سخن

کم کن آتش هیزمش افزون مکن

مصلحت نیست که از  ” پرده” برون افتد راز

ورنه در مجلس رندان، خبری نیست ، که نیست

  1. ایزدی   فروردین ۸, ۱۳۹۶  

    درود بر شما سپاس فراوان از سخنانتان که همیشه به دل می نشیند…


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر