۱۵:۱۹:۳۵ - پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
حکایت های غضنفر این داستان: یه پات رو بردار!
هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی-   به او گفتم می شه من هم ببری جبهه؟! و او گفت: غضنفر! تو نمی تونی. باهزار التماس وادارش کردم، ثبت نامم کرد و مرا با خود برد جبهه. باهم سوار قایقی شدیم که یک جوان حدودأ بیست و پنج ساله  نورانی هم می خواست از عرض اروند مثل

هفته نامه مرودشت، داداله پرویزی-  

Copy-2-of-photo_2016-06-08_01-36-35

به او گفتم می شه من هم ببری جبهه؟! و او گفت: غضنفر! تو نمی تونی.

باهزار التماس وادارش کردم، ثبت نامم کرد و مرا با خود برد جبهه.

باهم سوار قایقی شدیم که یک جوان حدودأ بیست و پنج ساله  نورانی هم می خواست از عرض اروند مثل ما عبور کند.

 تا پا توی قایق گذاشتم،

ترس تمام بدنم را فرا گرفت و پشیمان شدم. قایق دیگری هم خالی داشت برمی گشت. وسط اروند، دو قایق بهم رسیدند و قایق ها کنار هم قرار گرفتند. پای چپم را گذاشتم توی قایقی که خالی بود (تأکید می کنم “پای چپ”)که برگردم! هنوز پای راستم تو قایقی بود که داشت به سمت جبهه می رفت که اون برادر نورانی چهره، به من گفت: «یه پات رو بردار».

منظورش این بود که یا پای راستت را هم بردار و برو خوش باش! یا اون پایت رو برگردون تا بریم به سمت خدا… آخه تو (نمادی)

من برگشتم! هنوز به لب آب نرسیده بودم که…

موشکی به قایق آنها خورد و هر سه پودر شدند و در اروند فرو رفتند.

چند مدت قبل، همان جوان جاوید الاثر، در خواب بسراغم آمد و گفت: غضنفر، کمکت می کنم، برو به بعضی ها بگو «یه پات رو بردار»!

***

اول صبح رفتم سراغ  “غلام یه دنده”. دیدم داره تلاش می کنه بره مکه! در حالی که یکی از دختران عموی مرحومش پول جهیزیه نداره و عروسیش سه ساله عقب افتاده!

بهش گفتم: غلام یه دنده «یه پات رو بردار» تو (نمادی)

***

چند روز پیش شورای شهر را دیدم که قول داده بودند کوچه ما -که تو محله فقیر نشین شهر هست- را آسفالت کنند تا سالک بچه هامون رو آزار ندهد ولی اونها اول رفتند کوچه های خیابان بیست متری بیمارستان راکه احتیاج هم نداشت، روکش آسفالت کردند وکوچه ما هنوز دست نخورده!

آقایون شورا! جسارتأ «یه پات رو بردار»! تو (نمادی)

***

 

رفتم سراغ “اکبر گیربکس” دیدم داره میگه این اسلام مال هزار و چهارصد سال قبل هست! به درد امروز نمی خوره!؟ ولی همین اکبر گیربکس، هنگام دادن سهم ارث خواهرش، طبق احکام اسلام سهمش رو نصفه پرداخت!

اکبر جان، مرگ غضنفر «یه پات رو بردار»! تو (نمادی)

***

 

آقای “کارمندیان” که تو وقت اداری و هنگامی که ارباب رجوع از کله هم بالا میره، نماز اول وقت خوندنت گل می کنه ولی نماز مغرب و عشات  آخر وقت هم بشه برات مهم نیست…

جان رییس اداره، تو هم «یه پات رو بردار»! تو (نمادی)

***

 

“قیصر خان” تو که با جنس مخالف چت میکنی و خودت رو خیلی مرد جلوه میدهی ولی اجازه نمیدی ناموس خودت حتی تو حیاط خونه آزاد باشن و رگ گردنت باد می کنه!

جان هر چی مَرده، تو هم «یه پات رو بردار»! تو (نمادی)

***

 

آقای حاجی بازاری که برای نماز جماعت صف اولی ولی کم فروشی می کنی و حاضر می شی حق یه کارگر رو بخوری، یه آب هویجم روش!

تورا به صوت سبحان اللهی که میگی، تو هم «یه پات رو بردار»! تو (نمادی)

 

***

جناب رییس بانک که وام های کلان را به نور چشمی ها و بدون نوبت میدی ولی وقتی می خواهی وام ازدواج دو جوان رو که مبلغش هم خیلی کمه رو بدهی حرف از عدالت علی و آسیاب به نوبت را پیش می کشی!

این تن بمیره، تو هم «یه پات رو بردار»! تو (نمادی)

 

***

غضنفر، بی معرفت داری خیلی خیلی فک میزنی ها «یه پات رو بردار»! تو (نمادی)

پایم رو باید بردارم برم آنتالیا! دیگه اون وقت «نماد» هم نیستم!


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر