۱۷:۳۶:۴۹ - سه شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۳
اندر ماجرای مدیریت و سیگار کشیدن اتول خان رشتی و مابقی قضایا
تحلیل های آبکی، علی کشاورزی: علمای علم مدیریت تاکنون بیش از یک صد تعریف از مدیریت  ارایه کرده اند و از زوایای علمی، فلسفی، اجتماعی و حتی روانشناسی و گاه ژنتیکی به آن پرداخته اند که شکر خدا، هیچ کدامش به بعضی از ما بهترون نمی چسبد.   اگر در همه ی جهان، مدیریت یک

تحلیل های آبکی، Untitledعلی کشاورزی:

علمای علم مدیریت تاکنون بیش از یک صد تعریف از مدیریت  ارایه کرده اند و از زوایای علمی، فلسفی، اجتماعی و حتی روانشناسی و گاه ژنتیکی به آن پرداخته اند که شکر خدا، هیچ کدامش به بعضی از ما بهترون نمی چسبد.

 

اگر در همه ی جهان، مدیریت یک علم یا یک فن یا یک تخصص است، در یک جایی از این دنیای بزرگ خدا، هیچ کدام از این ها نیست، بلکه یک پاداش است، به واسطه ی این که “ درآ درآ عراقی که تو هم از آن مایی”

 

از زمانی که اجداد انسان ها از درخت پایین آمدند و بر دو پای خویش ایستادند، موضوع مدیریت همواره با انسان ها همراه بوده است، قصدم طرح موضوعات انسان شناسی نیست، با فلسفه هم کاری ندارم، در مقدمه ی کتاب “ کاربرد روش های ریاضی و آماری در شهرسازی” به تفضیل در این باب نوشته ام که برای یک شکار گروهی، انسان های نخستین چه محاسباتی را باید انجام می دادند تا در کارشان موفق شوند. از هزاره های دور برگردیم به کمتر از سه هزار سال پیش، یعنی عصر هخامنشیان.

 

تصور کنید یک امپراتوری که تقریبا تمام آسیا، شرق اروپا و شمال افریقا را تحت سیطره دارد، بر اساس اسناد تاریخی، این امپراتوری شامل بیست و هشت کشور بوده است که پهنه ی آن از غرب چین شروع می شده، بخشی از آسیای میانه را در بر می گرفته و سپس تا حوالی اوکراین، رومانی و بلغارستاندر شرق اروپا پیش می رفته و بعد دریای مدیترانه و کشورهای حاشیه اش را پوشش می داده و در افریقا نیز، مصر و سودان و لیبی و تونس را در بر می گرفته است.

 

خوب اگر حافظه ی تجسمی شما خوب نیست، نگاهی به نقشه ی جهان بیندازید و البته یادتان باشد که در آن زمان از قاره ی امریکا و استرالیا هم خبری نبوده است و گرنه اجداد پیش نوک* شما حتما سراغ آن جا هم می رفته اند.

 

خوب حالا اندکی به گذشته برگردید، در دوران باستان، نه اینترنت، نه کامپیوتر، نه موبایل و نه هیچ وسیله ی ارتباطی، نه هواپیمایی، نه قطاری، نه خودرویی و نه هیچ ماشینی، نه دانشگاهی، نه مشاوری، نه مهندسی، نه پزشکی، نه بیمارستانی، نه برقی، نه نفتی، نه گازی، نه کارخانه ای، نه شرکتی، نه حتی مالیات بر ارزش افزوده ای، نه وزارتخانه ای، نه مدیر کلی و نه هیچ چیز دیگری که ما امروز به عنوان مظاهر تمدن می شناسیم، وجود نداشته است.

 

خوب در عالم هرپوت، فرض کنید که شما مدیر این کشور پهناور هستید، بفرما ببینم چه جوری می خواهی در دنیای وحشی آن روز، به مدت ۲۰۰ سال، این بزرگ ترین امپراتوری عصر باستان را اداره کنی؟مخصوصا زمانی که استکبار جهانی به سرکردگی شیطان بزرگ آن روز، یعنی یونان، هر روز یک گربه ای می رقصاند.

 

می دانم که این روزها کتاب نخواندن و مطالعه نداشتن، یک ارزش است اما خواهش می کنم کتاب “ از زبان داریوش” خانم هاید ماری کخ را بخوانید، تا اندکی متوجه شوید که آن روزها دنیا دست کی بوده است؟

 

خوب هرچند خشکسالی این مملکت را فرا گرفته است اما  قرار نیست این تحلیل های آبکی ما، از میزان آبکیتش کم شود و تبدیل شود به یکی از این مقاله های آی اس پی دانشگاهی که برای افزایش دینار می نویسندش!!!

 

شب ها که همه خوابند، من در اندیشه های مالیخولیایی فرو می روم و مداوم از خودم می پرسم، مقوله ی تغییر مدیریت بر چه بنیان های باید استوار باشد؟ خروجی آن باید چه باشد و انتظارات مردم چگونه پاسخ داده می شود؟

 

یک شب که مثل همیشه، عقل ناقصم به جایی قد نداد، بر آن شدم که از عقل ناقص سایر دوستان بهره جویم. بنابراین زنگ زدم به “ شهرام السلطنه ی ارشادی مُهر چی”، تا جواب دادند، تلفن صد تایی زنگ خورد، از آن ور خط صدایی خواب آلوده ای گفت: “بعلــــــــــــــه؟”

 

گفتم: “حضرت استاد به نظر شما بنیان های تغییر مدیریت باید بر چه اصولی استوار باشد؟”
با صدایی عصبی گفت: “اول نگاه ساعت کن بعد مزاحم خواب مردم شو و بوق بوق بوق”
نگاه ساعت کردم، ساعت سه شب بود، تازه سر شب است!!! مگر ایشان مرغ تشریف دارند که به این زودی می خوابند؟

 

زنگیدم به کاکام (علی مرادی)، یک کمی هم ترسیدم که نکنه خواب باشه؟ یک صدای توپ از اون ور خط گفت: چه عجب پروفسور که یاد ما کردی؟ سوال را مطرح کردم، گفت: “واله من که علقم به جایی نمی رسد، بزار از نفتی نشی (عبدالرضا قیصری) بپرسیم”
گفتم:”خواب نیستند؟”
گفت: “چه وقت خوابه؟ تازه سر شبه، فکر کردی نفتی مرغه؟ همین جاست، گوشی دستت باشه با خودش حرف بزن”

 

سوال را از ایشان پرسیدم، گفت: “پروفسور جان،کاکام می گه ماستت شله ها، ما باور نمی کردیم اما حالا امشو ثابتم شد، مرد حسابی فکر نان باش که خربزه گران است، همه ی مردم دستشان را به یه دم گاوی گرفته اند و دارند زندگی می کنند و تو هنوز چرت می گی و پرت می بافی؟

 

سوسول علمی بنیان های تغییر مدیریت بر چه موچولی استوار است؟ مرد حسابی، در این مملکت ، اگه خدا یک جو ویتامین “پ” بدهد، می ارزه به صد تا مدرک پروفسورا، این اصول موصول هم بذار در کوزه، حالا می زاری تخمک هندونه مون را بجوییم یا نه؟ بوق بوق بوق”
نه نشد، فرهیختگان این شهر یا خوابیده اند یا بریده اند، خودم باید کاری بکنم.

 

من بر این باورم که سوای تمام تعاریفی که از مدیریت شده است، در شرایط فعلی، شهر ما،نیاز به مدیران ساختارشکن دارد. لطفا نترسید و پشت سنگرهای پوشالی  اتهام موضع نگیرید، منظور من از ساختارشکنی، وجه سیاسی رایج آن نیست. بلکه شکستن شجاعانه ی تمام عرف و روش های سلیقه ای است که بر وجه قانونی و علمی مدیریت فایق آمده اند.

 

این تعریف در برگیرنده ی دو واِژه ی کلیدی است: واژه ی اول شجاعانه است، شجاعت از شروط لازم  مدیریت است، متاسفانه اکثر مدیران ما چنان دو دستی به موقعیت و میز خود چسبیده اند که مدت هاست با شجاعت وداع کرده اند تا جایی که حتی از حداقل حقوق و اختیارات خود استفاده نمی کنند، ایشان هر چند در مقابل افراد مافوق خود بسیار محتاط و دست به عصا حرکت می کنند، اما در عوض تا می توانند بر ضعفا می تازند. غافل از این که عمر مدیریت هیچکس دایمی نیست و “ خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد”، امتحان کنید، ضرر نمی کنید.

 

واژه ی دوم، عرف ها و روش های سلیقه ای است، به جرات می توان گفت که در بیشتر ادارات ما،‌ این قوانین و مقررات نیستند که راه را از چاه می نمایند، بلکه این فرهنگ سازمانی و سلایق کارکنان است که قوانین و مقررات را به سود خود تفسیر می کنند.

 

وقتی یک مدیر کم و دل و جرات با یک کادر ثابت مسلط، ترکیب می شود نتیجه ی کار این می شود که در یک اداره ی فرضی مثلا “اداره ی محترم فیل هوا کنی”:

اکبر آقا می ره، اصغر آقا می یاد
اصغر آقا می ره، احمد آقا می یاد
احمد آقا می ره، عباس آقا می یاد
عباس آقا می ره، کل باقر می یاد
کل باقر می ره، مش صادق می یاد
مش صادق می ره، مم تقی می یاد
مم تقی می ره ….

به قول دهخدا: “ماشااله انگار هزار لای گوسفند، هر چی می کشی می یاد!!!”

 

اما در عمل هیچ اتفاقی نمی افتد و در بر پاشنه ی همیشگی می چرخد، آب از آب تکان نمی خورد.

 

به قول مرحوم خیام:
“ از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جاه و جلالش نفزود
از هیچ کسی نیز، دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتن من، بهر چه بود؟”

 

یکی نیس بگه اگه اصلن این مدیر نیامده بود، چه اتفاقی می افتاد؟ کدام یک از سیارات منظومه ی شمسی از مدارش در می رفت؟ بود یا نبود این مدیر، چه قدر به بهبود انحراف محور زمین کمک کرده است؟

 

هی هی هی،  کسی هم نیس،  چیزی بپرسه، یا اصلن اعتراضی بکنه، به قوق خارجکی ها “این فاکت”، یعنی در حقیقت بیله دیگ، بیله چغندر و “این آدر وُرد”، یعنی به زبان دیگر: چنین مدیری به درد چنین مردمی هم می خورد.

 

*******

 

نمی دانم نام اتول خان رشتی را شنیده اید یا نه؟ اتول خان نام مستعار یکی از ثروتمندان رشت بوده که اولین اتومبیل را وارد رشت کرده است و چون قدیمی ها به اختصار اتول را به جای اتومبیل به کار می برده اند، ایشان را اتول خان می گفتند. نقل است که اتول خان پس از خوردن هر وعده غذایی، سیگاری می گیراند،  استدلال ایشان این بود که: “هر کس پس از غذا سیگار نکشد، مردم دو گمان در مورد وی می برند، یا فکر می کنند وی فقیر است و یا می پندارند احمق است، به ما که نمی آید فقیر باشیم، پس برای این که مردم فکر نکنند احمقیم، مجبورم یک نخ سیگار بکشم”

 

حالا حکایت شهر ماست، برای این که مردم فکر نکنند مدیران ما جربزه ی لازم را برای ساختارشکنی ندارند یا عرف و سلایق کارکنان بر قوانین و روش های نوین علمی مسلط شده است، انتظار داریم تغییراتی را در ادارات مهم شهر که بیشترین تاثیر را بر زندگی مردم دارند، شاهد باشیم وگرنه، شاید مجبور شویم در همین ستون تحلیل های آبکی، نام برخی ادارات را برده و آن ها را مورد مطالعه ی آسیب شناسی مدیریتی و روش های اجرایی قرار دهیم، در این صورت هر چی توش در بیاد:‌“بنده مسئول آن نخواهم بود”

*پانویس: پیش نوک: تو پوزی نخورده، فضول

  1. محمد دبیری   شهریور ۱۹, ۱۳۹۳  

    سلام مانند همیشه زیبا و درست

  2. غلام   شهریور ۲۲, ۱۳۹۳  

    علی جان دستت درد نکنه. کارت درسته ببم.
    ایشالا خدا هزار سال عمرت بده تا هزار سال زجر بکشی…


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر