۴:۳۳:۲۷ - چهارشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۴
یک حرف از هزاران…
  پاشو بریم … کجا بابا؟ این روزها نمایشگاه کتاب تهران در حال برگزاری ست. نمایشگاهی که هر سال اردیبهشت ماه برگزار می شود و اهالی پایتخت و دیگر نقاط کشور ده روزی را بین کتاب ها می گذرانند.   نمایشگاه کتاب را می توان از جنبه های گوناگونی بررسی کرد و به آن پرداخت.

abc 

پاشو بریم … کجا بابا؟

این روزها نمایشگاه کتاب تهران در حال برگزاری ست. نمایشگاهی که هر سال اردیبهشت ماه برگزار می شود و اهالی پایتخت و دیگر نقاط کشور ده روزی را بین کتاب ها می گذرانند.

 

نمایشگاه کتاب را می توان از جنبه های گوناگونی بررسی کرد و به آن پرداخت.

 

اما آن چه این روزها به شدت ذهنم را مشغول کرده بچه های خودم هستند و شهرم. حتما دیده اید خانواده های پایتخت نشین چطور ساعت ها در نمایشگاه می گردند و کتاب می بینند و کتاب می خرند.

 

مهم نیست یک کتاب می خرند یا ده تا یا بیشتر ( که البته در جای خود مهم است). مهم نیست کتابی که می خرند چقدر با کیفیت است( که البته در جای خود مهم است). مهم این است که بچه ها، با کتاب بودن و در میان کتاب بودن و با کتاب زندگی کردن را تجربه می کنند و دهها اتفاق خوب برای روح و روان و شخصیت شان می افتد. مهم این است که تجربه کردن این فضا و فضا های مشابه از آن ها آدم هایی با اعتماد به نفس بالا می سازد؛ آن قدر که وقتی جلوی جمعی قرار می گیرند یا مثلا جلوی دوربین های صدا و سیما، چنان خوب و مسلط صحبت می کنند که دهان آدم بزرگ ها از تعجب وا می ماند. و هزار و یک مثال عینی دیگر.

 

این روزها ذهنم مشغول بچه های خودم و شهرم است که تجسم شان از کتاب و کتاب فروشی، مغازه ی لوازم التحریری است و کتاب های درسی و کمک آموزشی.

 

نمی دانم نبود کتاب فروشی در دومین شهر بزرگ استان فارس، پایتخت فرهنگی ایران زمین، را چطور باید درک کنم و هضم.

 

نمی دانم جسم بیمار فرهنگ شهرم را باید پیش کدام دکتر ببرم؟ پیش اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی شهرم که بعد از نزدیک به دو سال تازه به یک مدیر بومی دست یافته. یا به سازمان تبلیغات اسلامی که تعریف خودش از فرهنگ را دارد و انگار کتاب و کتاب خوانی خیلی در این تعاریف نمی گنجد. یا به شورای فرهنگ عمومی شهرم ببرم که کلی اداره می آیند کنار هم تا دیداری تازه کنند. یا شورای شهر و شهرداری. جاهایی که همه چیز را از پشت عینک سیاست می بینند و صد البته که در سیاست بدیهی ترین اصل این است که « مردم عقل شان به چشم شان است» و در نتیجه آسفالت شهر و رنگ آمیزی جدول های شهر و عوض کردن چپ و راست میدان ها و … بسیار عاقلانه تر و رای آور تر است از آسفالت جاده ی فرهنگ که اساسا جاده ای نامرئی ست و آثارش مثلا بیست سال دیگر خودش را نشان می دهد و تا آن موقع چطور می شود با کارهای فرهنگی رای جمع کرد؟

 

یا ببرم پیش نماینده شهرم در مجلس؟ نه موضوع به این بی اهمیتی را که نمی برند پیش نماینده. وقت ایشان باید معطوف به موضوعات مهم باشد. آخر فرهنگ هم مسئله ایست که نماینده در آن ورود کند. آخر کار فرهنگی هم شد کار؟!

 

این روزها ذهنم مشغول بچه های خودم و شهرم است و کتاب های الکترونیکی و فیلم ها و بازی های رایانه ای و شبکه های اجتماعی و ماهواره ای آن طرف و این که اگر بخواهم به بچه هایم بگویم « عزیزم این قدر ننشین پای این برنامه ها، بلند شو بریم…»

 

نمی دانم باید جمله ام را چطور تمام کنم و بگویم بلند شو بریم کجا؟ سینما؟ آمفی تئاتر؟ کتاب فروشی؟ فرهنگ سرا؟ شهر بازی؟ کجا؟

 

پس مجبور می شوم چیزی نگویم و بگذارم بنشیند پای همه ی محصولات پر زرق و برق و لعاب دار و هیجان انگیز آن طرف. هر چند می دانم فردا همه پدرانش را نفی می کند؛ همه ی پیشینه ی ملی و مذهبی اش را. همه ی آرش ها و رستم هایش را. چمران ها و باکری هایش را و قهرمانش می شوند براد پیت و آرنولد و عشقش جنیفرلوپز و آنجلینا جولی.

 

و فردا شورای فرهنگ عمومی شهرم با تصویب اکثریت اعضایش ، نیروی انتظامی را موظف می کند تا با همکاری سایر نهادهای مسئول!! از جمله شورای شهر و شهرداری و سازمان تبلیغات اسلامی و ستاد امر به معروف و نهی از منکر و بهزیستی و ارشاد و … بچه های شهرم را از توی خیابان ها و پارک ها و حاشیه های شهر جمع کنند و به راه راست هدایت؛ تا نکند خدای نکرده لکه بی دینی این اراذل بر دامان فرزندان رشید و ارزشی شان هم بنشیند.

 

غافل از این که آتش چون به هیزم افتد تر و خشک را با هم می سوزاند و خشک ها را زودتر!

«علی مرادی»

 

 

  1. مشغول   خرداد ۸, ۱۳۹۴  

    افرین جناب مرادی در بخش نماینده شهر چند وقت پیش داشتم فیلم جلسه ای که مثلا اصحاب فرهنگ شهر با نماینده شهر بعد ۱۴ ماه داشتند می دیدم اگر یادتون باشه رمضون بود و بعدش افطاری تو حیاط ارشاد اقای نماینده قرار شد بازم سراغ اهل فرهنگ بیاد که نیومد و تا الان هم کاری فرهنگی از ایشون در سظح حوزه انتخابی دیده نشد پس در بی ارزش فرهنگ در نزد سیاسیون مفتی نیرزد مرادی جان رو چون کن .


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر