۱۴:۰۲:۲۷ - پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳
اندر ماجرای”مانده ی بابا”و نقش عمه ی من در برنامه ریزی های کلان و مابقی قضایا …
تحلیل های آبکی- علی کشاورزی: مانده ی بابا” زیباتر آن چه مانده ز بابا، از آن تو                  بد ای برادر از من و اعلا، از آن تو این تاس خالی از من و آن کوزه ای که بود        پارینه پر ز شهد مصفا، از آن تو یابوی ریسمان

Untitled

تحلیل های آبکی- علی کشاورزی:

مانده ی بابا”
زیباتر آن چه مانده ز بابا، از آن تو                  بد ای برادر از من و اعلا، از آن تو

این تاس خالی از من و آن کوزه ای که بود        پارینه پر ز شهد مصفا، از آن تو

یابوی ریسمان گسل میخ کن، زمن                   مهمیز کله تیز مطلا، از آن تو

آن دیگ لب شکسته ی صابون پزی، ز من       آن چمچه ی هریسه و حلوا، از آن تو

این قوچ شاخ کج که زند شاخ، از آن من         غوغای جنگ قوچ و تماشا، از آن تو

این استر چموش لگد زن، از آن من               آن گربه ی مصاحب بابا، از آن تو

از صحن خانه تا لب بام، از آن من                از بام خانه تا به ثریا، از آن تو

 

این که چرا این شعر مرحوم مغفور، خلد آشیان، جنت مکان، خدابیامرز وحشی بافقی که بر اساس روایات، به دلیل شکست عشقی،عاقبت در کنج میخانه جان داده* ، را در ابتدای این مقال آوردیم می تواند به هزار و یک دلیل باشد، نام این شعر “مانده ی بابا” است، که ظاهرا برادر مهتر با فداکاری وگذشت فراوان!!! ارث پدر را بین خود و برادر کهتر تقسیم می کند، هم از این دست است که تاس مسین ارزشمند را بر می دارد و در عوض کوزه ی سفالین را به برادر می دهد یا اسب را بر می دارد وتازیانه را به برادر می دهد و دیگ بزرگ صابون پزی را بر می دارد و کفگیری که با آن حلوا می پزند را به داداش می دهد، یا …

 

حالا ما گفتیم به  هزار و یک دلیل،اما شما حق ندارید به یاد تقسیم رشته ها و مایملک  مرکز علوم و تحقیقات فارس بین شیراز و مرودشت، بیفتی که اگر افتادی، خودت افتاده ای و بنده مسئول آن نخواهم بود.

 

*******

امروز داشتم شماره ی جدید هفته نامه ی وزین تخت جمشید را مطالعه می کردم،جمله ای از جناب آقای فرماندار عزیز نقل کرده بودند به این مضمون که:” هیچ کاری نباید در مرودشت روی زمین بماند” از ایشان متشکریم، قطعا همین جور است، چون در مرودشت، اغلب کارها روی هواست.

*****

در همان شماره، همچنین نماینده ی محترم شهرستان های ثلاثه در مجلس، سوال فرموده بودند:”چه گونه می توان کارخانه ی دیگری نظیر آزمایش ساخت؟” عرض شود به حضور این برادر ارجمند، که اگر مرحوم  بعضی ها زنده بود، خوب می شدتا حدی امیدوار بود، اما به دلیل جوان مرگ شدن ناگهانی ایشان در سن ۱۱۵ سالگی، متاسفانه امید چندانی وجود ندارد!!!

******

در راستای، پیشرفت همه جانبه و شکوفایی همه جوره، امروز در مرودشت خیابان و کوچه ای  باقی نمانده که به تابلو “ توقف مطلقا ممنوع، حمل با جرثقیل” مزین نشده باشد، من از طرف خودم و تمام شهروندان، از اداره ی راهنمایی و رانندگی و سایر ادارات دست اندر کار، تشکر در وَکنم، واقعا اگر نبود این تابلوها و این حمل با جرثقیل و این جریمه های رانندگی و این نیسان های یدک کش، مضافا اخلاق خوب راننده هاشان و این حق پارکینگ های نجومی، واقعا ما نمی دانستیم ماشین مان را باید کجا پارک کنیم!!!؟

 

دست همه ی دست اندر کاران درد نکنه، در ضمن از شرکتهای ایران خودرو و سایپا و کرمان خودرو و پارس خودرو و میو میو خودرو و شرکت های محترم خودروسازی بی کیفیت چینی و  وارد کنندگان عزیز صاحب رانت خودرو، که زرت و زرت به تعداد خودروهای سطح خیابان های شهر می افزایند و هم چنین مغازه داران محترم که در جلو مغازه شان، یا خودروشان را پارک کرده اند یا وسایل مغازه شان را چیده اند، کمال تشکر و سپاس گزاری را داریم.

 

فقط اگر خدای ناکرده، یکی از عوامل استکبار جهانی یا یکی از این صهیونیست های خونخوار یا زبانم لال، یکی از اعضای القاعده یا داعش، پرسید:”پس این مردم مرودشت، برای پارک خودروشان، باید چه خاکی به سرشان بریزند؟”

 

صد البته در پاسخ ایشان خواهیم گفت: “ فضول را بردند جهنم، در آن جا هم پرسش گری فرمود که: پس چرا بویلرهایش ** دوگانه سوز نیست؟”

 

******

مدتی است در این سرزمین، جای صفت و موصوف و مضاف و مضاف الیه و نهاد و گزاره و فاعل و مفعول، عوض شده است، می فرمایید به چه شکل،عرض می کنیم به این شکل که در ملل مترقی، مردم پرسش گر، محل نصب پاپیون و یا کراوات مسئولین را می گیرند و علل عدم موفقیت یا کم کاری در حوزه ی کاری ایشان را می پرسند، در گدشته ی دور در همین ایران نیز، بابا طاهر عریان حتی قصد داشته، گریبان “چرخ گردون” را بگیرد و از او بپرسد “که این چون است و آن چون؟”

 

اما در این روزگار چون مسئولین محترم، خیلی زیادی مردمی تشریف دارند، خودشان این بار سنگین را بر دوش گرفته اند، مثلا وقتی پای صحبت مسئولان آموزش و پرورش می نشینی،  می بینی که از وضعیت درآمدی نامناسب معلمان می نالند و در مورد تهی بودن محتوای کتب آموزشی بسیار سخن می رانند یا از تصمیمات سلیقه ای، نالانند یا از قدیمی بودن سیستم آموزشی گلایه دارند یا از وضعیت نامناسب فضاهای آموزشی شاکی اند.

 

آدم می ماند انگشت به دهان، که این ها چه قدر درد آشنایند؟

 

یا فی المثل زمانی که پای صحبت های مسئولان کشاورزی می نشینی، می بینی که ایشان از همه چی خبر دارند و نالان و شاکی و گلایه مند هستند که چرا کشاورزان از رمق افتاده اند، چرا نهاده های کشاورزی این قدر گران  و بی کیفیت هستند و بر تولید و قیمت گذاری آن ها هیچ نظارتی نیست، اما قیمت گذاری تولیدات کشاورزی صدها شوهر دارد. چرا واردات بی رویه کمر تولید کنندگان بخش کشاورزی را خرد کرده اما برای صادرات تولیدات کشاورزی، هیچ گونه برنامه ریزی و حمایتی صورت نمی گیرد؟ چرا کشاورزی که روزی محور استقلال این کشور خوانده می شد، اکنون بی سر پناه و بی صاحب افتاده است؟

 

مسئولان محیط زیست، نیرو، معادن، صنعت، آموزش عالی، وکلا و … هم به هکذا.

 

آدم می ماند حیران که چه طور این نازنینان، زیر بار این همه دانایی تاب آورده اند؟

 

اما یکی نیست بگوید، خدا خیرتان دهد،  پنداری در همه  ی این سال ها، عمه ی ما مسئول امور بوده  و همه ی سر نخ ها دست عمه ی مابوده، یعنی این که در اساس، ریش و قیچی دست  عمه ی ما بوده، آشپز عمه ی ما  بوده ، عمه ی ما مدیر و مشیر بوده،  عمه ی ما حق  ماموریت دوازده میلیارد تومانی گرفته، عمه ی ما طی این ماموریت هشتصد میلیون تومان، غذا خورده، عمه ی ما در قاچاق یازده تن طلایی که شد آهن قراضه، دست داشته، در اختلا ۱۲۳، عمه ی ما با رفیق دوست و خداداد شریک بوده، عمه ی ما از شهرام جزایری پول گرفته، عمه ی ما برای بابک زنجانی در پرونده ی اختلاس سه هزار میلیارد تومانی توصیه نامه صادر کرده، عمه ی ما محمد رضا خاوری و محمد جهرمی را به مدیرعاملی بانک های ملی و صادرات منصوب کرده، عمه ی من در بیمه ی ایران هر کاری دلش خواسته کرده، عمه ی من با وارد کردن کالای بی کیفیت چینی کمر صنایع داخلی را شکسته، عمه ی من در مافیای فوتبال نقش پدرخوانده را داشته، عمه ی من مسبب بیکاری و رکود اقتصادی و تورم است، عمه ی من سازمان مدیریت و برنامه ریزی را نابود کرد و به جای آن سیستم خواجه قشیری *** را بنا نهاد، از این قرار، عجب عمه ی خفنی داشتیم و قدرش را ندانستیم!!!

 

آیا عمه ی من مجوز واردات صادر می کند یا شما؟ عمه ی من باید بر کیفیت و قیمت گذاری قیمت ها نظارت کند یاشما؟ عمه ی من باید نگران وضعیت صنعت باشد یا شما؟ واله قسم می خورم که عمه ی خدابیامرز من، اصلا درس “پژوهش در عملیات” و”برنامه ریزی صنعتی” را پاس نکرده بود، عمه ی من باید فکر منابع آب باشد یا شما؟

 

برادر انگار جای فاعل و مفعول عوض شده؟ ما باید پرسشگری بکنیم و شما باید پاسخ دهید، حالا کار به جایی رسیده که شما می نشینی و ذکر مصیبت می کنی و ما بر مصایبی که در این پست بر شما رفته یا می رود، گریه می کنیم و با شما همدردی می کنیم!!!

 

*********

تحلیل های آبکی این شماره را با شعر آغاز کردیم شاید بد نباشد با شعری از نسیم شمال هم به پایان بریم:

 

“اهل نطنز و قمصرم، بقره بقو، بقو بقو           نیست کلاه بر سرم، بقره بقو، بقو بقو

از ستم رجب علی، نعره ز دل کشم جلی            و ز پسرش نجف قلی، بقره بقو، بقو بقو

در غم محنتیم ما، اهل نجابتیم ما                   جمله رعیتیم ما، بقره بقو، بقو بقو

خانه ی ما خراب شد، این دل ما کباب شد        منتظر جواب شد، بقره بقو، بقو بقو”

 

*********************************************************
پانویس:

*: در باب نحوه ی مرگ وحشی بافقی به آخرین سروده ی او مراجعه کنید.

** بویلر: دستگاه حرارت ساز که برای تولید دماهای بالا به کار می رود.

*** خواجه قشیری: نقش محمدعلی کشاورز در سریال سر بداران را به خاطر بیاورید، مخصوصا در جایی که بین اهالی باشتین و سبزوار مشت مشت، سکه پخش می فرمود.

  1. gholam   مهر ۵, ۱۳۹۳  

    این شهر به امثال علی آقای کشاورزی افتخار میکنه. درود به شرفت علی آقا


ويژه نامه
تعداد شماره ها: 1
  • دريافت مرودشت
  • آرشيو
  • تازه های خبر
    پیشنهاد سردبیر